گنجور

 
مولانا

بیا کز غیر تو بیزار گشتم

وگر خفته بُدَم بیدار گشتم

بیا ای جان که تا روز قیامت

مقیم خانهٔ خمار گشتم

ز پرّ و بال خود گل را فشانَد

به کوه قاف خود طیّار گشتم

تُرُش دیدم جهانی را من از ترس

در آن دوشاب چون آچار گشتم

عقیده این چنین سازید شیرین

که من زین خمره شکربار گشتم

یکی چندی بریدم من از اغیار

کنون با خویشتن اغیار گشتم

ز حال دیگران عبرت گرفتم

کنون من عبره الابصار گشتم

بیا ای طالب اسرار عالم

به من بنگر که من اسرار گشتم

بدان بسیار پیچید این سر من

که گرد جبه و دستار گشتم

از آن محبوس بودم همچو نقطه

که گرد نقطه چون پرگار گشتم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۹۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظامی

چو بختم خفت و من بیدار گشتم

بدینسان بی‌دل و بی‌یار گشتم

عطار

چنان در پردهٔ غم زار گشتم

که گرد عنکبوتان تار گشتم

حسین خوارزمی

چو با عشق جمالت یار گشتم

بجان خویشتن اغیار گشتم

چو دیدم هستی جاوید مطلق

من از هستی خود بیزار گشتم

مقام از آشیان عشق کردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه