گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۷

 

سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر

جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر

این جگر از تیرها شد همچو پشت خارپشت

رحم کردی عشق تو گر عشق را بودی جگر

من رها کردم جگر را هرچ خواهد گو بشو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۸

 

نیشکر باید که بندد پیش آن لب‌ها کمر

خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر

بلک دریاییست عشق و موج رحمت می‌زند

ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر

صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۹

 

در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر

گر سماع منکران اندر نگیرد گو مگیر

قسمت حقست قومی در میان آفتاب

پای کوبانند و قومی در میان زمهریر

قسمت حقست قومی در میان آب شور

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۰

 

گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر

بی‌رقیبش دادمی من بوسه‌هایی سیر سیر

بس خطاها کرده‌ام دزدیده لیکن آرزوست

با لب ترک خطا روزی خطایی سیر سیر

تا یکی عشرت ببیند چرخ کاو هرگز ندید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۱

 

معده را پر کرده‌ای دوش از خمیر و از فطیر

خواب آمد چشم پر شد کآنچه می‌جُستی بگیر

بعد پرخوردن چه آید‌؟ خواب غفلت یا حدث

یار بادنجان چه باشد‌؟ سرکه باشد یا که سیر

سوز اگر از روح خواهی‌، خواجه کم کن لقمه را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۲

 

گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر

ور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیر

سردهم این دم توی می بی‌محابا می‌خورم

گر کسی آید برد دستار و کفشم برده گیر

گر بگوید هوشیاری زرق را پرورده‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۳

 

خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار

خوی من کی خوش شود بی‌روی خوبت ای نگار

بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب

با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار

بی‌تو بی‌عقلم ملولم هر چه گویم کژ بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۴

 

گرم در گفتار آمد آن صنم این الفرار

بانگ خیزاخیز آمد در عدم این الفرار

صد هزاران شعله بر در صد هزاران مشعله

کیست بر در کیست بر در هم منم این الفرار

از درون نی آن منم گویان که بر در کیست آن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵

 

آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار‌؟

کر مادرزاد را با نالهٔ سرنا چه کار‌؟

هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجا‌؟

طفلک نوزاد را با بادهٔ حمرا چه کار‌؟

دست زهره در حنا‌، او کی سلحشوری کند‌؟

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶

 

لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار

باز اندر پرده می‌شد همچنین تا هشت بار

ساعتی بیرونیان را می‌ربود از عقل و دل

ساعتی اهل حرم را می‌ببرد از هوش و کار

دفتری از سحر مطلق پیش چشمش باز بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۷

 

از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار

چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار

دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دوید

مهر او از دیده برزد تا روان شد جویبار

هر گل خندان که رویید از لب آن جوی مهر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۸

 

شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر

شادیی کان از دلت آید زهی کان شکر

بازخر جان مرا زین هر دو فراش ای خدا

پهلوی اصحاب کهفم خوش بخسبان بی‌خبر

سایه شادیست غم غم در پی شادی دود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۹

 

بهر شهوت جان خود را می‌دهی همچون ستور

وز برای جان خود که می‌دهی وانگه به زور

می‌ستانی از خسان تا وادهی ده چارده

در هوای شاهدی و لقمه‌ای ای بی‌حضور

آن سبدکش می‌کشد آن لقمه‌ها را تون به تون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۰

 

ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور

زان جمال و زان کمال و فر و سیما دور دور

گرچه پیر کهنه‌ای در حکمت و ذوق و صفا

از شراب صاف ما هستی تو پیرا دور دور

چونک بینایان نمی‌بینند رنگ جام را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۱

 

ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار

عنبر و مشک ختن از چین به قسطنطین بیار

گر سلامی از لب شیرین او داری بگو

ور پیامی از دل سنگین او داری بیار

سر چه باشد تا فدای پای شمس الدین کنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۲

 

عقل بند رهروان و عاشقانست ای پسر

بند بشکن ره عیان اندر عیانست ای پسر

عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب

راه از این جمله گرانی‌ها نهانست ای پسر

چون ز عقل و جان و دل برخاستی بیرون شدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۳

 

هله زیرک هله زیرک هله زیرک هله زوتر

هله کز جنبش ساقی بدود باده به سر بر

بدود روح پیاده سر گنجینه گشاده

رخ چون زهره نهاده غلطی روی قمر بر

هله منشین و میاسا بهل این صبر و مواسا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۴

 

مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر

گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر

بنشین نظاره می‌کن ز خورش کناره می‌کن

دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر

اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵

 

همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی، همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی، به وکیل‌در سپردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۶

 

هله زیرک هله زیرک هله زیرک زوتر

هله کز جنبش تو کار همه نیکوتر

بدوان از پی مردان بنگر از چپ و راست

جسته از سنگ ستاره ز قمر مه روتر

یک به یک پیش تو آیند چو از جا بروی

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۵۳
۱۵۵۴
۱۵۵۵
۱۵۵۶
۱۵۵۷
۶۴۶۲