گنجور

 
مولانا

سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر

جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر

این جگر از تیرها شد همچو پشت خارپشت

رحم کردی عشق تو گر عشق را بودی جگر

من رها کردم جگر را هرچ خواهد گو بشو

بر دهانم زن اگر من زین سخن گویم دگر

بنده ساقی عشقم مست آن دردی درد

گوشه‌ای سرمست خفتم فارغم از خیر و شر

گر بیاید غم بگویم آنک غم می‌خورد رفت

رو به بازار و ربابی از برای من بخر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۶۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه