جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۱۴ - به خواب دیدن عبدالله عمر رضی الله عنهما بعد از دوازده سال پدر خود را و خبر دادن وی از مناقشه در حساب و مضایقه در حقوق عباد
هیچ وزری نه زان به گردن من
صاحبش دست زد به دامن من
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی
خیال توست جان اندر تن من
کمند توست طوق گردن من
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۹ - تضرع نمودن زلیخا پیش دایه و التماس حیله ای که سبب مواصلت یوسف گردد علیه السلام کردن
بدو گفت ای توانبخش تن من
چراغ افروز جان روشن من
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
زین ندامت که نشد خاک درت مسکن من
اشک از چهره جان شست غبار تن من
حیرت لعل تو بردم بلحد نیست عجب
گر شود گلخنی از آتش دل مدفن من
گردباد غم و گرداب بلا نیست شوند
[...]
وحشی بافقی » ناظر و منظور » دست نیاز به درگاه بینیاز گشودن و از حضرت باری التماس رستگاری نمودن
بود کاین سبحه گردانیدن من
برد آلودگی از دامن من
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵
ای خون دل از عشق تو در گردن من
وی خار بلا فشانده پیرامن من
یا ریشه عشق تو کشم از دل خویش
یا ریشه جان کشد غمت از تن من
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲
من بلبلم و گلشن کویت چمن من
فرهادم و چین سر زلفت وطن من
رسوا شدم از بس که ز یاد تو شدم پر
بوی تو شنیدند همه از سخن من
مهر تو اگر رنگ برون داد عجب نیست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴
غرق است به بحر جرم تا گردن من
شرمنده بود دلم ز بد کردن من
ای کاش که هر نقش قدم چون سوزن
چاهی شود از بهر فرو رفتن من
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۸
بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من
چون صبح نفس جامه درید ازکفن من
یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد
شد چشم پری بخیهٔ دلق کهن من
یارب زنظرها به چه نیرنگ نهان ماند
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴
از نعت نبی است در جنان مسکن من
وز منقبت علی است جان در تن من
از مهر محمد و علی هر دو بهم
بادام دو مغز است دل روشن من
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶
دی دست نگارین بت سیمین تن من
بر گردن من فگند و شد رهزن من
هر جرم که بر گردن از آن دستش بود
از گردن خود فگند بر گردن من
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
که منتی است ز شمشیر او به گردن من
فرشته سینه سپر میکند چو از سر ناز
سوار میگذرد ترک ناوکافکن من
اگر تجلی آن ماه سبز خط این است
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۴۴
سوخت در آتش دل یاد برت خرمن من
برد سیل مژه برتاب رخت گلشن من
نخل بالای تو انگیخته کرد از تن من
خار سودای تو آویخته در دامن من
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
آتشی عشق زد به خرمن من
که دل وجان بسوخت درتن من
خون دل بسکه ریختم از چشم
لاله زاری شده است دامن من
غم عالم گرفته جا گوئی
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱
عشق زد آتشی به خرمن من
بود روئینه تن عجب تن من
نیشترها ز مژه زددلدار
به دل همچو چشم سوزن من
چشمم از بس که خون فشان گردید
[...]
نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۵۱ - ایضاً در مدح حضرت اسد الله الغالب امیرالمؤمنین
از هوش جانگداز شد آب استخوان من
آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
چون کرم قزکه دام وی آمد رضاب خویش
سحر نیان من شده عقد اللسان من
خم گشت پشت مردیم از کنجکاو دهر
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
ای دشمن جان من و ای خیره تن من
ایمایه اندیشه و رنج و محن من
ای یار دل آزار نه ای دشمن خونخوار
کاینسان شده دشوار ز تو زیستن من
ای خصم دل و دینم و همواره بکینم
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » سایر اشعار » شماره ۳۰ - ترکیب بند
دیوی اندر به پیرامن من
ماری اندر به پیراهن من
ز آتشی شعله در دامن من
برقی افتاده در خرمن من
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - ای وطن من
ای خطّهٔ ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز
آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » کوی رضا
تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمینتن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی
دانم چهها کرد خواهی ای شعله با خرمن من
بنشین چو گل در کنارم تا بشکفد گل ز خارم
[...]