بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من
چون صبح نفس جامه درید ازکفن من
یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد
شد چشم پری بخیهٔ دلق کهن من
یارب زنظرها به چه نیرنگ نهان ماند
برق دو جهان شمع قیامت لگن من
بر وحشتم افسون قیامت نتوان خواند
بی شغل سفر نیست چو کشتی وطن من
تا تیغ تو شد مایل انداز اشارت
گردن همه جا رست چو مو از بدن من
رنگی ننمودم ز بهارت چه توان کرد
حیرانم و آیینهگری نیست فن من
شمع سحرم، پیریام افسون تسلی است
خواهد مژه خواباند کنون پر زدن من
گفتند در این بزم سزاوار ادب کیست
گفتم نگه کار به عبرت فکن من
عمریست تماشایی سیر دل تنگم
در غنچه شکستهست دماغ چمن من
فکرم به حریفان رگ خامی نپسندید
شد پخته جهانی ز نفس سوختن من
یک دل، گهر رشتهٔ افکار کفافست
گو پای خری چند نبندد رسن من
جز مبتذلی چند که عامست در این عصر
بیدل نرسیده است به یاران سخن من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق شاعر در مورد عشق و زندگی اشاره دارد. شاعر از زیباییهای معشوقهاش و تأثیری که بر او گذاشته صحبت میکند. او به درد و رنج ناشی از جدایی و حسرتهایی که به دنبال این عشق به دل دارد، اشاره کرده و به توصیف حالتی از افسردگی و بهت زدهگی میپردازد. شاعر در عین حال به ناپایداری و بیثباتی زندگی اشاره میکند و تأکید میکند که در این دنیای پر از تظاهر و فریب، فهم و درک درست عشق سخت است. در نهایت، او احساس تنهایی و عدم درک در میان دنیایی که پر از superficiality است را ابراز میکند و به نقش ناکافی عشق در این بزم زندگی پی میبرد.
هوش مصنوعی: از خاک خود گذشتم و مانند گلی بر تنم، پیراهنی از صبح نوشیدم که مانند جامهی کفن من را درید.
هوش مصنوعی: در یاد او بودن، چنان مرا به شوق و جنون میآورد که چشم پری را مانند دوختهٔ لباس قدیمیام میبینم.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، نگاه کن به اینکه چگونه با فریبهای پنهان، نور دو جهان در شمع قیامت پنهان مانده؛ گویی که همه چیز در کاسه من قرار دارد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به وسوسههای قیامت توجه کنم، زیرا وقتی در سفر هستم، احساس امنیت و آرامش من تنها در وطنم برقرار است.
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تو با نرمی و هنرمندی به سمت دیگران اشاره میکند، همه جا مانند موی بدن من تحت تاثیر قرار میگیرند و به راحتی میچرخند.
هوش مصنوعی: من به رنگ بهار هیچ نشانی ندادم و اکنون در حیرتم که چه باید کرد، زیرا در هنر آیینهگردانی مهارت ندارم.
هوش مصنوعی: شمع سحرگاهی من روشن است و پیریام به من آرامش میدهد. اکنون زمان خوابیدن است و من میخواهم پرواز کنم.
هوش مصنوعی: در این میهمانی از من پرسیدند که چه کسی سزاوار ادب و احترام است. من پاسخ دادم که باید به رفتار و کردار دیگران نگاه کنیم و از آن عبرت بگیریم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دلم به تماشای غم و اندوه خود مشغول است، در حالی که زندگیام در حال شکسته شدن و پژمردگیست.
هوش مصنوعی: فکرم به رقیبانم رضایت نداد و از خامی دور شد. حالا بعد از اینکه به عشق و احساسات خود آتش زدم، جهانی پخته و بالغ را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: یک دل به اندازهی کافی برای فکر کردن و اندیشیدن ارزشمند است، هرچند که انسان امکانات و ابزارهای بیشتری داشته باشد.
هوش مصنوعی: غیر از چند نفر عادی که در این زمان وجود دارند، هیچکس به صحبتهای من نرسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای باده! فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من
خوبست مرا کار به هر جا که تو باشی
بیداری من با تو خوشست و وسن من
با تست همه انس دل و کام حیاتم
[...]
من بلبلم و گلشن کویت چمن من
فرهادم و چین سر زلفت وطن من
رسوا شدم از بس که ز یاد تو شدم پر
بوی تو شنیدند همه از سخن من
مهر تو اگر رنگ برون داد عجب نیست
[...]
ای دشمن جان من و ای خیره تن من
ایمایه اندیشه و رنج و محن من
ای یار دل آزار نه ای دشمن خونخوار
کاینسان شده دشوار ز تو زیستن من
ای خصم دل و دینم و همواره بکینم
[...]
ای خطّهٔ ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز
آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.