گنجور

 
فیاض لاهیجی

من بلبلم و گلشن کویت چمن من

فرهادم و چین سر زلفت وطن من

رسوا شدم از بس که ز یاد تو شدم پر

بوی تو شنیدند همه از سخن من

مهر تو اگر رنگ برون داد عجب نیست

کز یاد لبت شیشة می گشت تن من

جز شعلة آهم نبود در شب هجران

شمعی که فروزد نفسی انجمن من

فیّاض به جز شرح پریشانی من نیست

در نامة احوالِ شکن در شکن من