بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی
چو دایه با زلیخا این خبر گفت
ز گفت او چو زلف خود برآشفت
به رخسار از مژه خون جگر ریخت
ز بادام سیه عناب تر ریخت
خرامان ساخت سرو راستین را
به سر سایه فکند آن نازنین را
بدو گفت ای سر من خاک پایت
سرم خالی مبادا از هوایت
ز مهرت یک سر مویم تهی نیست
سر مویی ز خویشم آگهی نیست
خیال توست جان اندر تن من
کمند توست طوق گردن من
اگر جان است غم پرورده توست
وگر تن جان به لب آورده توست
ز حال دل چه گویم خود که چون است
ز چشم خونفشان یک قطره خون است
چنان در لجه عشق توام غرق
کزو خالی نیم از پای تا فرق
ز من فصاد هر رگ را که کاود
به جای خون غمت بیرون تراود
چو یوسف این سخن بشنید بگریست
زلیخا آه زد کین گریه از چیست
مرا چشمی تو چون خندان نشینم
که چشم خویش را در گریه بینم
چو از مژگان شانی قطره آب
چو آتش افکند در جان من تاب
ز معجزهای حسن توست دانم
که از آب افکنی آتش به جانم
چو یوسف دید ازو اندوه بسیار
شد از لب همچو چشم خود گهربار
بگفت از گریه زانم دل شکسته
که نبود عشق کس بر من خجسته
چو زد عمه به راه مهر من گام
به دزدی در جهانم ساخت بدنام
ز اخوانم پدر چون دوستر داشت
نهال کین من در جانشان کاشت
ز نزدیک پدر دورم فکندند
به خاک مصر معجورم فکندند
شود دل دمبدم خون در بر من
که تا عشقت چه آرد بر سر من
بلی سلطان معشوقان غیور است
ز شرکت ملک معشوقیش دور است
نمی خواهد چه زانجام و چه زآغاز
درین منصب کسی را با خود انباز
به رعنایی چو سروی سرفرازد
چو سایه زیر پایش پست سازد
به زیبایی چو ماهی رخ فروزد
ز برق غیرتش خرمن بسوزد
رسد خور چون به اوج چرخ دوار
به سوی مغربش سازد نگونسار
چو مه را پر برآید قالب از نور
کند رنج محاقش زار و رنجور
زلیخا گفت کای چشم و چراغم
فروغ تو ز مه داده فراغم
نمی گویم که در چشمت عزیزم
کنیزان تو را کمتر کنیزم
نیاید زین کنیز کمترینه
به جز شوق درون و سوز سینه
ز من کز جان فزون می دارمت دوست
گمان دشمنی بردن نه نیکوست
کسی آزار جان خود نخواهد
به هیچ آفت روان خود نکاهد
مرا از تیغ مهرت دل دو نیم است
تو را از کین من چندین چه بیم است
بکن لطفی و از لب کام من ده
زمانی رام شو آرام من ده
بزن یک گام در همراهی من
ببین جاوید دولتخواهی من
جوابش داد یوسف کای خداوند
منم پیشت به بند بندگی بند
برون از بندگی کاری ندارم
به قدر بندگی فرمای کارم
خداوندی مجوی از بنده خویش
بدین لطفم مکن شرمنده خویش
کیم من تا تو را دمساز گردم
درین خوان با عزیز انباز گردم
بباید پادشاه آن بنده را کشت
که زد بر یک نمکدان با وی انگشت
مرا به گر کنی مشغول کاری
که در وی بگذرانم روزگاری
ز خدمتگاریت سر بر نیارم
به صد جهدت حق خدمت گذارم
ز خدمت بندگان آزاد گردند
به منشور عنایت شاد گردند
ز نیکو خدمتان خاطر شود شاد
نگردد بنده بد خدمت آزاد
زلیخا گفت کای فرخنده گوهر
که هستم پیش تو از بنده کمتر
به هر جایی که کاری آیدم پیش
بود آنجا به پا صد کارگر بیش
نه خوش باشد که ایشان را گذارم
به هر کاری تو را در بار دارم
بود پای از برای ره سپردن
نباید دیده را چون پا شمردن
به جای پا چو ره پر خار بینی
اگر دیده نهی آزار بینی
چو یوسف این سخن بشنید ازو گفت
که ای جان و دلت با مهر من جفت
چو صبح از صادقی در مهر رویم
مزن دم جز به وفق آرزویم
مرا چون آرزو خدمتگذاریست
خلاف آن نه رسم دوستداریست
دلی کو مبتلای دوست باشد
مراد او رضای دوست باشد
رضای خود ببازد در رضایش
نهد روی رضا بر خاک پایش
ازان یوسف همی داد این سخن ساز
که تا در صحبت از خدمت رهد باز
ز صحبت داشت بیم فتنه و شور
به خدمت خواست تا گردد ازان دور
خوش آن پنبه که از آتش گریزد
چو نتواند که با آتش ستیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گفتوگویی عاشقانه و عاطفی بین یوسف و زلیخا روایت میشود. زلیخا به یوسف پیام میدهد که او را به شدت تحت تأثیر عشق خود قرار داده و از عشقش گلایه دارد. یوسف هم به زلیخا پاسخ میدهد و بر اهمیت بندگی و خدمت تأکید میکند. او میگوید که تنها در خدمت زلیخا خوشبخت است و خود را از هر گونه انتظار معاف میداند. در این گفتوگو، احساسات عمیق و غم عشق به وضوح نمایش داده شده و به نوعی به پیچیدگیهای روابط انسانی در عشق اشاره دارد. زلیخا نگران از مخالفتهای اجتماعی و جان خود، احساس خود را ابراز کرده و یوسف نیز موافقت خود را با شرایط و محدودیتها بیان میکند. این گفتگو در بستری از زیباترین شعرهای عاشقانه و تمثیلی قرار دارد که چالشها و لذتهای عشق را بازگو میکند.
هوش مصنوعی: وقتی پرستار این خبر را به زلیخا گفت، او از شنیدن آن به شدت ناراحت و پریشان شد، مانند آنکه موهایش به هم ریخته باشد.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و مژگان او مانند بادام تیرهای است که خون دل را به نمایش میگذارد و حالتی شگرف و دراماتیک به چهرهاش میدهد.
هوش مصنوعی: آن نازنین با حرکات نرم و زیبا، سایهای بر سر درخت سرو راستین انداخت.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای عزیز من، خاک پای تو هستم. مبادا سرم از محبت و یاد تو خالی باشد.
هوش مصنوعی: از محبت تو، حتی به اندازه یک موی سر هم بینصیب نیستم و هیچ چیزی از حال خودم را نمیدانم.
هوش مصنوعی: تصویر تو در دل و جان من جا دارد، و عشق تو مثل کمندی گردن من را گرفته و نمیگذارد بروم.
هوش مصنوعی: اگر روحی در کار است، به دلیل غم و اندوه توست و اگر جسمی درد میکشد، به خاطر توست که آن را به لب مرگ رساندهای.
هوش مصنوعی: حالش را نمیتوانم بگویم، چون آنقدر دردناک است که تنها میتوانم بگویم از چشمانم اشک میریزد و مثل یک قطره خون میباشد.
هوش مصنوعی: من در عمق عشق تو چنان غرق شدهام که از سر تا پا احساس تنهایی نمیکنم.
هوش مصنوعی: از من، هر عرقی که از رگهایم خارج میشود، به جای خون، غم تو را به خارج میریزد.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف این حرف را شنید، اشکهاش ریخت و زلیخا هم آهی کشید و گفت: این گریه به چه دلیل است؟
هوش مصنوعی: چشمان تو برایم مانند یک خندان است، اما وقتی به چشمان خودم نگاه میکنم، آنها را در حال گریه میبینم.
هوش مصنوعی: وقتی از مژگانت مانند قطرهای آب بر من مینوازد، احساس میکنم که آتشی در جانم ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: میدانم که زیباییهای تو خیالهایم را به آتش میکشد، همانطور که آب میتواند آتش را خاموش کند.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف را دید، از شدت اندوه بسیار ناراحت و غمگین شد. لبهایش مانند چشمانش پر از اشک و حالت غم انگیز بود.
هوش مصنوعی: او میگوید که قلبش از گریه و اندوه شکسته است و این ناشی از این است که هیچکس در زندگیاش عشق واقعی و خوشحالی نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که عمهام با محبت وارد شد، به نوعی در زندگیام بیخبر از عواقب، قدم گذاشت و باعث شد که نامم در دنیا بد شود.
هوش مصنوعی: پدرم دوستم داشت، اما من به دلایل خود، در وجود آنها کینهای را کاشتم.
هوش مصنوعی: از نزد پدرم دورم کردند و به سرزمین مصر فرستاده شدم.
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه به خاطر عشق تو غمگین و خونین میشود، زیرا نمیدانم عشق تو چه بلایی سرم خواهد آورد.
هوش مصنوعی: البته معشوقهها از او مراقبت میکنند و او نسبت به وفاداری و سلطنت محبوبش حساس است و از هرگونه اشتراک و تقسیم در محبوبیتش دوری میگزینید.
هوش مصنوعی: توی این مقام و موقعیت، نیازی نیست که کسی را به عنوان همراه و همکار داشته باشی، نه در ابتدا و نه در انتها.
هوش مصنوعی: شخصی با زیبایی و elegance همچون درخت سرو، با اعتماد به نفس ایستاده است و وجود او به گونهای است که دیگران را در مقایسه با خودشان کوچک و حقیر حس میکند.
هوش مصنوعی: شکل و چهرهاش به زیبایی ماه میدرخشد و وقتی غیرت او برافروخته میشود، همه چیز را آتش میزند.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید به بالاترین نقطه آسمان برسد، به سمت مغرب میچرخد و به تدریج در حال نزول است.
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نورش آنقدر زیاد میشود که هالهای از نور به دورش شکل میگیرد، این نور باعث میشود که زمان تاریکی (محاق) برای ماه بسیار سخت و غمانگیز بگذرد.
هوش مصنوعی: زلیخا میگوید: ای روشنی زندگیام، نور تو باعث شده است که از غم و اندوه آزاد شوم.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که زیبا بودن چشمانت باعث میشود که من کمتر از بقیه باشم.
هوش مصنوعی: از این کنیز، چیزی به جز اشتیاق و سوزی در دل نمیآید.
هوش مصنوعی: من که تو را از جان عزیزتر میدانم، داشتن چنین گمان بدی در مورد من که به تو دشمنی میکنم، کار پسندیدهای نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیخواهد به خودش آسیب بزند و به روحش خدشهای وارد کند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر محبت تو شکسته شده، اما تو چرا از کینهام نگران هستی؟
هوش مصنوعی: لطف کن و چند لحظهای با لبهای شیرینت مرا نوازش کن و آرامش بخش من باش.
هوش مصنوعی: پا به همراهی من بگذار و نگاهی به موفقیت پایدار من بینداز.
هوش مصنوعی: یوسف گفت: ای خداوند، من در برابر تو به عنوان بندهای مطیع و تسلیم قرار دارم.
هوش مصنوعی: من به چیزی جز بندگی و اطاعت از تو فکر نمیکنم و فقط به اندازهای که تو بخواهی، کارهایم را انجام میدهم.
هوش مصنوعی: به دنبال خداوند و مخلوق او نرو، چرا که این محبت و لطف من باعث شرمندگی من در برابر تو نشود.
هوش مصنوعی: من کی هستم که تو را همساز و هماهنگ کنم، در این مهمانی با عزیزانم همراه شوم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به یک بنده یا خدمتکار خود خیانت کند و از او ناراحت شود، پادشاه باید او را تنبیه کند. این نشان دهنده اهمیت وفاداری و احترام در روابط است.
هوش مصنوعی: اگر مرا به کار مشغول کنی که بتوانم روزهایم را در آن بگذرانم، خوشحال خواهم شد.
هوش مصنوعی: از خدمت تو هرگز سر بلند نمیکنم و با تمام تلاش خود، حق خدمت را ادا میکنم.
هوش مصنوعی: افراد با خدمت به دیگران آزاد میشوند و از رحمت و لطف الهی خوشنود میگردند.
هوش مصنوعی: وقتی انسان از خدمتگذاری خوب و نیکو بهرهمند میشود، دل او شاد میگردد. اما اگر بندهای در خدمت خود کوتاهی کند و بد عمل کند، هرگز نمیتواند احساس آزادی داشته باشد.
هوش مصنوعی: زلیخا گفت: ای گوهر نیکو و خوشبخت، من در مقابل تو از یک بنده نیز کمتر هستم.
هوش مصنوعی: هر جا که کاری پیش میآید، در آن مکان صفی از کارگران آمادهاند.
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهم که آنها را به هر کاری بگذارم، چون من مسئولیت تو را دارم.
هوش مصنوعی: برای پیمودن راه، باید به پا اهمیت داد و نباید به چشمها به اندازه پا توجه کرد.
هوش مصنوعی: اگر در مسیری که قدم میزنی، خار و آزار ببینی، تنها کافیست که نگاهت را تغییر دهی تا آسیبها و مشکلات کمتری احساس کنی.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف این سخن را شنید، به او گفت که ای عزیز، دل و جانت با عشق من هماهنگ و همراه است.
هوش مصنوعی: وقتی صبح از راستگویی به من نزدیک میشود، فقط زمانی صحبت کن که با خواستههایم هماهنگ باشد.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که خدمتگزار تو باشم و این خواسته بر خلاف روش دوستداشتن نیست.
هوش مصنوعی: دل کسی که به دوستی دچار شده، آرزویش تنها خشنودی و رضایت دوستش میباشد.
هوش مصنوعی: کسی که در پی خوشنودی خود است، به خاطر خشنودی او خضوع و فروتنی میکند و سرش را در برابر او به خاک میافکند.
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی و محبوبیتی اشاره میکند و میگوید که باید در جمع دوستان و در میان دیگران از خدمت و کار کردن راحت شود و بتواند به آرامش و لذت بپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی از بروز مشکلات و آشفتگیها، تصمیم گرفت تا از آن صحبت فاصله بگیرد و به خدمت مشغول شود.
هوش مصنوعی: بهتر است پنبهای که از آتش دوری میکند، زیرا نمیتواند با آتش مقابله کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.