گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

گردیدن گردون یقین از عشق جانان بوده است

جانا نگر کز جست و جو یک لحظه کی آسوده است

ارواح قدسی زین سبب بیخورد و بیخواب آمده

عقل کل اندر عمرها زین غم دمی نغنوده است

بینی که باد تندخو چون آب و آتش دم بدم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست

گر او نهان بود بجهان خود عیان کجاست

عالم شدست مظهر حسن و جمال تو

ای جان بگو چه مظهر و ظاهر جهان کجاست

در هر لباس حسن تو هر لحظه رو نمود

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

روی چو مهت کاینه جان و جهانست

حسنش ز همه ذره چو خورشید عیانست

عالم شده از نور رخت ظاهر و پیدا

در پرده هر ذره جمال تو نهانست

در ظاهر و باطن بیقین از همه رویی

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

رند و قلاشیم و مست و می پرست

از شراب عشق تو رفته ز دست

معتکف در کعبه و مسجد بدم

در خراباتم کنون افتاده مست

تا بمعشوقی کنی اظهار ناز

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

میخانه از لعل لب تو پرشرو شور است

مسجد ز تجلی رخت غرقه نورست

عکس رخ تو زآینه کون هویداست

لیکن چه کند عامی بیچاره که کورست

در پرده ذرات جهان گرچه نهانی

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

مهر روی تو که تابان ز همه ذراتست

حسن او را همه کون و مکان مرآتست

نیستی جمله بهستی تو پیدا شده است

غیر ازین هرکه بگوید سخن طاماتست

پیش عارف که ز اوراق جهان حسن تو دید

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ای نهان خورشید ذات تو در ابر کاینات

گشت ذرات جهان پیدا ز انوار صفات

مهر ذاتت بی جهات و کیف و کم باشد ولی

ز انبساط نور او شد روشن اطراف و جهات

ممکن از جود وجود واجب آمد در وجود

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

تا نقد دارضرب معارف کلام ماست

در ملک فقر سکه شاهی بنام ماست

چون والی ولایت کشف و ولایتیم

سلطان ملک کون کمینه غلام ماست

بیرون ز ملک اسم وصفت رتبه منست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست

خانه جان و دلم روشن ز نور لامعست

جمله عالم نقاب شاهد روی تو شد

این سخن پنهان نمی گویم حدیثی شایعست

می شود روشن ز حسنت هرنفس کون و مکان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

حسن خوبان جهان عکس رخ زیبای اوست

لاجرم در هر سری از زلفشان سودای اوست

آفتاب عشق با هر ذره دارد نسبتی

نسبت معشوق و عاشق عین نسبت های اوست

هست روشن پیش ارباب نظر چون آفتاب

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است

خرم دلی که از غم هجران رهیده است

شادست آنکه دولت غم های عشق تو

برجان و دل بملک دو عالم خریده است

آرد بدست دامن معشوق بیگمان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

ای که کوی یارمیجویی دو عالم کوی اوست

در حقیقت روی جمله خلق عالم سوی اوست

ای که می پرسی نشان از زلف جانان بیگمان

پیش ارباب یقین هر ذره یک موی اوست

نیست کس را جز بسوی قبله رویش سجود

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

جانا بیا که صحبت جانانم آرزوست

جامی ز باده لب خندانم آرزوست

از زاهدی و زهد ریائی دلم گرفت

می خوارگی و مجلس رندانم آرزوست

در پای گل میان چمن جام می بکف

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ما ز جام باده عشقیم مخمورالست

زان سبب باشد مدامم با می و شاهد نشست

با می و معشوق چون شد عهد و پیمانم درست

عهدنام نیک و زهد و توبه را خواهم شکست

پای همت برسرزهد ریا بنهاده ایم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ای ز خورشید جمالت گشته روشن کاینات

وی ز مهر ماه رویت چرخ و انجم بی ثبات

سبعه سیاره سرگردان ز شوق روی تو

برامید بوی وصلت آرمیده ثابتات

ابر فیضت گر نمی بارید برملک عدم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

تا بعشق تو جان گرفتارست

دل از این درد و غم جگرخوارست

عمر خود هرکه بی غم عشقت

میگذارد بهر زه بیکارست

مکن انکار عشق ما زاهد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

عاشقان را در طریق عشق حالی دیگرست

با غم معشوق هردم قبل و قالی دیگرست

کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال

زاهد ماخول هردم در خیالی دیگرست

در بیابان فراقش زاهدان سرگشته اند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

هرکه عاشق نیست مرد کار نیست

بوالهوس را بر دراو بار نیست

زآتش عشق است داغی بر دلم

نیست عاشق هرکه دل افکار نیست

هرکه شد مستغرق دیدار تو

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

آنکه پنهان دل ز مردم می برد پیداست کیست

پرده ناموس رندان میدرد پیداست کیست

انکه از ناز و تکبر سوی مشتاقان خویش

هرگز از چشم ترحم ننگرد پیداست کیست

دیدن رویش جهانی گر تمنا می کند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

زاد راه عاشقان سوز و نیاز و زاریست

کار عالم جز غم عشقت همه بیکاریست

خواب بر چشمم حرام آمد ز شوق روی تو

ز اشتیاقت کار عاشق روز و شب بیداریست

هرچه برجان من آید از تو مهرست و وفا

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۳۶
sunny dark_mode