گنجور

 
اسیری لاهیجی

هرکه عاشق نیست مرد کار نیست

بوالهوس را بر دراو بار نیست

زآتش عشق است داغی بر دلم

نیست عاشق هرکه دل افکار نیست

هرکه شد مستغرق دیدار تو

با غم دنیا و دینش کار نیست

کی توان روی تو دیدن بی رقیب

در جهان هرگز گلی بی خار نیست

روبچشم دل نظر کن جان من

خانه پر یارست هیچ اغیار نیست

یک قدم بر فرق موهومات نه

ره بدلبر جان ما بسیار نیست

گر بسرخلق عالم ره بری

جمله اقرارست هیچ انکار نیست

در پس هر پرده سری دیگرست

دیده بگشا حاجت گفتار نیست

هست پیش عاشقان آن سر عیان

لیک زاهد محرم اسرار نیست

عشق و معشوقست و عاشق عین هم

در یقین عارفان پندار نیست

با غم هجران اسیری را چه کار

یک نفس جانش چو بی دلدار نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode