تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست
خانه جان و دلم روشن ز نور لامعست
جمله عالم نقاب شاهد روی تو شد
این سخن پنهان نمی گویم حدیثی شایعست
می شود روشن ز حسنت هرنفس کون و مکان
زانکه از مهر رخت هر لحظه نوری ساطعست
هرزمان یابم حیاتی تازه از دیدار تو
مرده دل آنکس که عمرش بی جمالت ضایعست
هرکرا با دولت وصل تو باشد دست رس
هم زمانه چاکرست او را و گردون تابعست
قصه بوس و کنارش هست امری بس محال
دیده در عمری بدیداری از آن مه قانعست
پرتو خورشید عالم سوز روی نوربخش
قید موهوم اسیری از دو عالم رافعست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.