گنجور

 
اسیری لاهیجی

رند و قلاشیم و مست و می پرست

از شراب عشق تو رفته ز دست

معتکف در کعبه و مسجد بدم

در خراباتم کنون افتاده مست

تا بمعشوقی کنی اظهار ناز

از نیاز عاشقان عالم پرست

جمله عالم غرق بحر وحدتند

از زمین و آسمان بالا و پست

بود عالم جز بهستی تو نیست

دایما از فیض عامت نیست هست

نقش بند ما مثال خویش خواست

صورت آدم کشید و نقش بست

از شراب وصل تو مست مدام

چون اسیری گبر و ترسا بت پرست

 
 
 
زبان با ترانه
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ابوالمثل بخارایی

رفت در دریا به تنگی آبخوست

راه دور از نزد مردم دوردست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه