گنجور

 
اسیری لاهیجی

روی چو مهت کاینه جان و جهانست

حسنش ز همه ذره چو خورشید عیانست

عالم شده از نور رخت ظاهر و پیدا

در پرده هر ذره جمال تو نهانست

در ظاهر و باطن بیقین از همه رویی

عارف همه او بیند و جاهل بگمانست

در مذهب من نام و نشان جمله ترا بود

غیری که نباشد ز کجا نام و نشانست

خورشید حقیقی است که از کون و مکان تافت

عالم همه روشن شده از پرتو آنست

از عاشق دیوانه خبر جوی ز معشوق

کین زاهد افسرده هم از بیخبرانست

حسن رخ تو دید اسیری ز دو عالم

ای جان ز جهان او بجمالت نگرانست