گنجور

 
اسیری لاهیجی

میخانه از لعل لب تو پرشرو شور است

مسجد ز تجلی رخت غرقه نورست

عکس رخ تو زآینه کون هویداست

لیکن چه کند عامی بیچاره که کورست

در پرده ذرات جهان گرچه نهانی

آن نیز بروی تو که از فرط ظهورست

حسن رخ تو ظاهر و پیداست ز عالم

تابان همه ذرات ز مهر تو چو هورست

در ملک دل عاشق غمدیده چه گویم

کز روح خیال تو چه شادی چه سرورست

هرکس که بجز کوی تو و روی تو جوید

گر جنت و حورست که از عین قصورست

در مانده اسیری بغم عشق چنانست

کز بود حود و دنیی و عقبیش نفورست

 
 
 
صائب تبریزی

رخسار تو شاداب تر از لاله طورست

شبنم گل سیراب ترا دیده شورست

بسیار به از صحبت ابنای زمان است

در مشرب من، خلوت اگر خلوت گورست

خواری ز طمع دور نگردد که عصاکش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه