گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

ای دل همیشه طالب دیدار یار باش

آیینه گرد و بر رخش امیدوار باش

سیلاب‌وار تند روی بر کنار نه

یک قطره باش و همچو گهر آبدار باش

راضی مباش همچو خزان در شکست غیر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

قانع دلا به خشک و تر روزگار باش

آسوده‌خاطر از خطر روزگار باش

گر زیرکی قناعت کنج قفس گزین

فارغ ز آفت شجر روزگار باش

از بوی آشنایی مردم دماغ گیر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

مهی دارم که هرگه پرده بردارد ز رخسارش

رود خورشید در زیر نقاب از شرم دیدارش

بتی غارتگر هوشی ز قد با سرو هم‌دوشی

ز لب چون غنچه خاموشی که کس نشنیده گفتارش

فرنگی طفل بی‌باکی به قصد دین و ادراکی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش

به هر دو دست نگهدار چون صدف سر خویش

خوش آن زمان که به قصد هوای کشور خویش

گهی برون ز شکاف قفس کنم سر خویش

نشد نشاط نصیبم چو صید دام شدم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

ماییم و درد و داغ دل بی‌قرار خویش

وامانده‌ایم در همه کاری به کار خویش

چون نحل موم حاصل ما در خزان ماست

هرگز نچیده‌ایم گلی از بهار خویش

از سیلی‌ای است کز کف ایام خورده‌ایم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

هزار حیف کزین عمر پنج‌روزه خویش

نیافتیم که ما را چه خواهد آمد پیش

به سعی ناخن تدبیر خویش غره مباش

که عقده‌ها است در این راه پرخطر در پیش

به شهد بیهده دست طمع دراز مکن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

صدای بال جبریل است آواز پر تیرش

چراغ خانه دل‌ها است عکس برق شمشیرش

رفیق ماه و خورشید است زآن‌رو می‌توان گفتن

که همزاد رخش ماه است و خورشید است همشیرش

رسد چون بر میان نازکش باریک‌بین گردد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

بدان قرار که تن را بود به جان اخلاص

به خاک پای تو ما را است آن‌چنان اخلاص

وصال دوست میسر به سیم و زر نشود

اگر تو طالب یاری به‌هم رسان اخلاص

رهی است راه محبت که صد خطر دارد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

عشق آمد و مرا ز الم می‌کند خلاص

شوق غم توام ز ستم می‌کند خلاص

شور جنونت ار برسد یک‌ جهت مرا

از ورطه وجود و عدم می‌کند خلاص

یاری کند اگر مژه در راه کوی دوست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

می‌کند بی‌گنه‌ام هر نفس آن یار قصاص

شکر لله که دلم دید ز دیدار قصاص

خسته را نیست توانایی آزار کسی

می‌کند چشم توام تا شده بیمار قصاص

خوار اگر جور و جفا نیست، عجب حیرانم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

منم فتاده به راه تو خاکسار مشخّص

به روی آینه گیتی‌ام غبار مشخّص

به هرکجا که روم ز آه و اشک بادم و باران

به دور سبزه خط توام غبار مشخّص

ز پای تا به سرم نیست عضو بی گل داغت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

ای پای تا به سر همه عضوت تمام، فیض

لعل لب و زبان و دهان و کلام، فیض

چشم تو ساقی‌ای است که در بزم عاشقان

ریزد به جام باده گلگون به جام، فیض

آن نخل سرکشی تو که در گلستان دهر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

چندان‌که حمد و سجده بود در نماز فرض

باشد میان ما و تو ناز و نیاز، فرض

مشق حقیقت است تماشای صنع دوست

باشد به طالبان تو عشق مجاز، فرض

بی‌رنج، راحتی نتوان یافت زین سفر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

می‌دهد هر ساعتی چشمش شرابم ز اعتراض

می‌نماید آتش لعلش کبابم ز اعتراض

نیست حرفش بیش از این کز پیش من کم کن گذر

زیر لب گاهی که می‌گوید جوابم ز اعتراض

روبرو هرگه که برخوردم به آن دریای حسن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

می‌رسد هر لحظه زخم تازه بر جان بی‌غلط

کرده مژگانت دلم را تیرباران بی‌غلط

عمر جاویدان نهان در چشمه لب‌های او است

می‌دهد خضرم نشان آب حیوان بی‌غلط

نیست جز لعل تو درمان در جهان درد مرا

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

دل به دهر حیله‌گر دادم غلط کردم غلط

رفت ذوق هستی از یادم غلط کردم غلط

خرمن عمری که جمع آورده بودم سال‌ها

داد دهر سفله بربادم غلط کردم غلط

ز آرزوی کوی شیرین کوه عصیان روزگار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

یار هجران وفا کند به غلط

درد ما را دوا کند به غلط

هست روی لبش به جانب غیر

نظری چون به ما کند به غلط

دانه‌ام از برای حفظ بدن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

چون سبزه از کنار گلستان دمیده خط

یا هاله گرد عارض ماهت کشیده خط

افتاده سایه پر طوطی بر آینه

یا قدرت‌آفرین به رخت آفریده خط

بس نازک است پشت لبت را کبود کرد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

به هر کجا که روی باشدت خدا حافظ

بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ

به هر اراده که داری رسی به مطلب دل

ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ

اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

گوییا خط عارض آن دل‌ربا را کرده حفظ

طوطی این آیینه گیتی‌نما را کرده حفظ

جز خضر، عمر ابد دیگر نصیب کس نشد

خط او سرچشمه آب بقا را کرده حفظ

زعفرانی ساخت در عشق تو ما را ضعف تن

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۸
sunny dark_mode