گنجور

 
قصاب کاشانی

بدان قرار که تن را بود به جان اخلاص

به خاک پای تو ما را است آن‌چنان اخلاص

وصال دوست میسر به سیم و زر نشود

اگر تو طالب یاری به‌هم رسان اخلاص

رهی است راه محبت که صد خطر دارد

رسی به منزل اگر هست کاروان اخلاص

نه در بقا است امیدی نه در فنا ثمری

مگر به کار دل آید در این میان اخلاص

کمان ناز به‌ زه کن به قصد سینه من

میان ما و تو در دل بود نشان اخلاص

تفاوت من و بلبل همین بود که مدام

مرا است درددل و او را است در زبان اخلاص

کجا روم که کنم سجده جز درش قصاب

مرا که هست در این خاک آستان اخلاص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode