گنجور

 
قصاب کاشانی

قانع دلا به خشک و تر روزگار باش

آسوده‌خاطر از خطر روزگار باش

گر زیرکی قناعت کنج قفس گزین

فارغ ز آفت شجر روزگار باش

از بوی آشنایی مردم دماغ گیر

ایمن همی ز دردسر روزگار باش

تو پای از این محل خطر بر کنار کش

گو دست غیر در کمر روزگار باش

جنسی که باب منزل عیش است بی غمی است

فارغ ز قید سیم و زر روزگار باش

غافل مشو ز گردش این روز و شب مدام

بیدار چشم فتنه‌گر روزگار باش

قصاب آه و ناله به جایی نمی‌رسد

لال از برای گوش کر روزگار باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode