گنجور

 
قصاب کاشانی

منم فتاده به راه تو خاکسار مشخّص

به روی آینه گیتی‌ام غبار مشخّص

به هرکجا که روم ز آه و اشک بادم و باران

به دور سبزه خط توام غبار مشخّص

ز پای تا به سرم نیست عضو بی گل داغت

از این چمن منم امروز لاله‌زار مشخّص

نه حاصلی نه نمودی نه سایه‌ای و نه سودی

به گرد این چمنم کرده‌ای حصار مشخّص

فراق روی توام کرده است پرده قانون

خیال زلف توام ساخته است تار مشخّص

شده است تا تن قصاب پایمال حوادث

به چشم خلق بود خاک رهگذار مشخّص