شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳
بیاور ساقی آن جام صفا را
دمی از ما رهایی بخش ما را
خدا را گر توانی کرد کاری
بکن کاری بکن کاری خدا را
چو چشم خویشتن سرمست
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
ای روی تو مهر و کَون ذرات
ذات تو برون ز نفی و اثبات
ذرّات کجا رسند در مهر
ذرات کجا و مهر هیهات
اسماء و صفات کَون هر یک
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
چنان مستم چنان مستم چنان مست
که نه پا دانم از سر نه سر از دست
جز آنکس را که مست از جام اویم
ندانم در جهان هرگز کسی هست
بکلی خواهم از خود گشت بیخود
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
دلی که آینه روی شاهد ذات است
برون ز عالم نفی و جهان اثبات است
مجو که در ورق کاینات نتوان یافت
علامت و اثر آنچه بی علامات است
کسی نجست و نجوید ز لوح هر دو جهان
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
هیچ میدانی که عالم از کجاست
یا ظهور نقش عالم از کجاست
یا حروف اسم اعظم در عدد
چند باشد یا خود اعظم از کجاست
گنج دانش را طلسمی محکم است
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
بیدل و دلدار نتوانم نشست
بیجمال یار نتوانم نشست
صحبت یارم چه می آید بدست
پیش با اغیار نتوانم نشست
ساقیم چون چشم مست او بود
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ز دریا موج گوناگون برآمد
ز بیچونی برنگ چون برآمد
چو نیل از بهر موسی آب گردید
برای دیگران چون خون برآمد
که از هامون بسوی بحر شد باز
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
ایجمال تو در جهان مشهور
لیکن از چشم انس و جان مستور
نور رویت بدید ها نزدیک
لیکن از دیدنش نظر ها دور
غیر گرمی کجا کند ادراک
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر
میرسد دل را ازو هر لحظه الهامی دگر
کای دل سرگشته غیر از ما دلارامی مجوی
زانکه نتوان یافتن جز ما دلارامی دگر
از پی صیادی مرغ دل ما می نهد
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک
که تا تو چهره خود را بدو کنی ادراک
اگر نظر نکنی سوی من در آینه کن
تو خود بمثل منی کی نظر کنی خاشاک
اگر چه آینه روی جانفزای تو اند
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
اگرچه پادشه عالمم گدای توام
تو از برای منی و من از برای توام
جهان که بنده از بندگان حضرت تست
از آن فدای من آمد که من فدای توام
جهان بذات و صفت دم بدم غذای من است
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
هر سو که دویدیم همه سوی تو دیدیم
هر جا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بهر اطاعت
آن قبله دل را خم ابروی تو دیدیم
هر سرو روان را که درین گلشن دهر است
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
تا مهر تو دیدیم، ز ذرّات گذشتیم
از جمله صفات از پی آن ذات گذشتیم
چون جمله جهان مظهر و آیات وجودند
اندر طلب از مظهر و آیات گذشتیم
با ما سخن از کشف و کرامات مگوئید
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
ز چشم من توئی در جمال خود نگران
چرا جمال تو از خویشتن شود پنهان
چو حسن روی ترا کس ندید جز چشمت
پس از چه روی، من خسته گشته ام حیران
اگر نه در خم چوگان زلف تست دلم
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن
بر دیده جان و دل شیدا نظری کن
اول بهرخ خویش مدد بخش جلائی
وانگاه دران عین مجالی نظری کن
تاریک بود آینه از رخ ننماید
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
آنکه عمری در پی او میدویدم سو به سو
ناگهانش یافتم با دل نشسته روبهرو
آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل
گرچه بسیاری دویدم از پی او کو به کو
دل گرفت آرام چون آرام جان در بر گرفت
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
ای در پس هر لباس و پرده
بر دیدهء دیده جلوه کرده
خود را بلباس هر دو عالم
آورده بهر زمان و برده
در دیده ما بجز یکی نیست
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
دوش ان صنم بیگانهوش بگذشت بر من چون پری
کردم سلامش لیک او دادم جوابی سرسری
گفتم چرا بیگانهای گفتا که تو دیوانهای
من کیستم تو کیستی در خود چرا میننگری
در جامه بیگانگان خود را ز من کردی نهان
[...]