او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
کاو هیچوقت یاد نمی آید از منش
اینمرغ جان که طایر عالی نشیمن است
عمریست تا که دور فتاد از نشیمنش
بیچاره بهر دانه فرود آمد از هوا
در دام شد اسیر پر و بال و گردنش
از گلشن خیال بچنین گلخن افتاد
بگرفت خسخت خاطر ازین جنس گلخنش
مرغان این چمن همه شب تا گه سحر
باشند در خروش ز فریاد کردنش
جانا دل از مصاحبت تن ملول شد
پیوسته ماجرا است شب و روز با منش
یارا چو شد اسیر قفس عندلیب جان
گاه که میفرست نسیمی ز گلشنش
تا چون نسیم گل بدماغش گذر کند
آید بیاد وصل گل و عهد سوسنش
باشد که بشکند قفس جسم را ز شوق
مرغ روان مغربی آید بماء منش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
[...]
گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
[...]
از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش
کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر
تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.