گنجور

 
شمس مغربی

ای روی تو مهر و کَون ذرات

ذات تو برون ز نفی و اثبات

ذرّات کجا رسند در مهر

ذرات کجا و مهر هیهات

اسماء و صفات کَون هر یک

در ذات تو اند محو لذّات

نی اسم و نه نعت بود آنجا

نه رسم و نه شکل و وضع همتات

چون خاست ظهور از مظاهر

اسما و صفات را کمالات

موجود شدند بهر این کار

ارضین و عناصر و سماوات

مسطور معین و مبین

شد برورق وجود آیات

از روی نگار و از قوابل

دیدیم عیان بی محادات

یک معنی و صد هزار صورت

یک صورت و صد هزار مرآت

مصباح رخ ترا نگارا

کَونین زجاجه است مشکوات

مهر تو بغربی عیان شد

با آنکه عیان از اوست ذرّات