گنجور

 
شمس مغربی

ایجمال تو در جهان مشهور

لیکن از چشم انس و جان مستور

نور رویت بدید ها نزدیک

لیکن از دیدنش نظر ها دور

غیر گرمی کجا کند ادراک

ز آفتاب منیر تابان کور

گرچه باشد عیان چه شاید دید

قرص خورشید را بدیده مور

هم بتو میتوان ترا دیدن

بل توئی ناظر و توئی منظور

مدتی این گمان همیبردم

که منم ذاکر و تویی مذکور

شد یقینم کنون که غیر توست

ذاکر و ذکر و شاکر و مشکور

مهر رویت چو تافت بر عالم

یافت ذرّات کاینات ظهور

گشت پیدا از عکس زلف و رخت

در جهان کفر و دین و ظلمت و نور

لب شیرین او چشم فتانت

در زمانه فکنده متنه و شور

مغربی را مدام تز لب و چشم

در جهان مست دارد و مخمور