ز دریا موج گوناگون برآمد
ز بیچونی برنگ چون برآمد
چو نیل از بهر موسی آب گردید
برای دیگران چون خون برآمد
که از هامون بسوی بحر شد باز
گهی از بحر بر هامون برآمد
چو زین دریای بیچون موج زن شد
حباب آسا بر او گردون برآمد
از این دریا بدین امواج هر دم
هزاران گوهر مکنون برآمد
چو یار آمد ز خلوتگاه بیرون
بهر نقشی درین بیرون برآمد
گهی در کسوت لیلی فرو شد
گهی از صورت مجنون برآمد
بصد دستان نگارم داستان شد
بصد افسانه و افسون برآمد
بدین کسوت که می بینیش اکنون
یقین میدان که هم اکنون برآمد
بمعنی هیچ دیگرگون نگردیدد
بصورت گرچه دیگرگون برآمد
چو شعر مغربی در هر لباسی
بغایت دلبر و موزون برآمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخش از خون دل گلگون برامد
دلش چون لالهیی ازخون برامد
ز هر چشم انجمن را خون برآمد
نفیر از انجم گردون بر آمد
خروشی از من محزون برآمد
نفیرم از دل پر خون برآمد
خطت از لعل آتشگون برآمد
ندانم سبزه ز آتش چون برآمد
خضر زد غوطه در عهد سکندر
در آب زندگی و اکنون برآمد
به خونریزی کشیدی از میان تیغ
[...]
چو خور بر کوههٔ گلگون برآمد
چو سیل از کوه در هامون برآمد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.