گنجور

 
شمس مغربی

تا مهر تو دیدیم، ز ذرّات گذشتیم

از جمله‌ صفات از پی آن ذات گذشتیم

چون جمله‌ جهان مظهر و آیات وجودند

اندر طلب از مظهر و آیات گذشتیم

با ما سخن از کشف و کرامات مگوئید

چون ما ز سر کشف و کرامات گذشتیم

دیدیم که این‌ها همگی خواب و خیال‌ است

مردانه ازین خواب و خیالات گذشتیم

ای شیخ اگر جمله کمالات تو این‌ است

خوش باش که از جمله کمالات گذشتیم

دردِ سرِ ارشاد ز ما دور کن ای پیر

کز پیر و مریدی و ارادات گذشتیم

از خانقه و صومعه و مدرسه رَستیم

ز اوراد رهیدیم و ز اوقات گذشتیم

از مدرسه و درس و مقالات گذشتیم

وز شبهه و تشکیک و سؤالات گذشتیم

از کعبه و بت‌خانه و زنّار و چلیپا

از میکده و کوی خرابات گذشتیم

این‌ها به‌حقیقت همه آفات طریق‌اند

المنتة لِلّه که ز آفات گذشتیم

ما از پی نوری که بود مشرقِ انوار

از مغربی و کوکب و مشکوة گذشتیم