کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
چو زلف تو بود از تکبر دوتا
به بادی بیفتاد مسکین ز پا
گشودن ز زلفت گره مشکل است
درین شیوه مو میشکافد صبا
بکش دامن حسن چون گل ز ناز
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب
بریز در قدح گوهرین عقیق مذاب
خروش ناله مستان به گوش او نرسید
و گرنه مردم چشمش کجا شدی در خواب
چو مطرب غم او چنگ زد به دامن من
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب
لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب
تا شود از زلف او حجت خوبی تمام
خط مسلسل کشید بر ورق آفتاب
ای گل ریحان تو سنبل بستان فروز
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
آن چه مروی است چه خوش رفتاری است
آن چه طوطی چه شکر گفتاری است
آن چه شوخی و چه شهر آشوبی
آن چه باری و چه خوش عیاری است
دل ما داشته در زلف نگاه
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان
زیرا که همه کس نکند فهم کنایت
گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
بنفشه دسته بر ارغوان است
گرت بر لاله سنبل سایه بان است
لب است آن یا عقیق آن درج یاقوت
که در وی لؤلؤ لالا نهان است
هلات ابروی و خورشید طلعت
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است
نام نکو در ره نو موجب ننگ است
تا به من الفت است از همه دورم
تا بتوام آشتی است با همه جنگ است
بانگ سگش میرسد ز گوشه آن بام
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
گرچه از باران دیده خاک آن کو پر گل است
پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است
بنده را گر پیش خویش از مقیلان خوانی رواست
هر که رو در قبله روی تو دارد مقبل است
دل همه تن اشک خونین گشت و آمد سوری چشم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
ما درین دیر فتادیم هم از روز الست
رند و دیوانه و تلاش و خراباتی و مست
محنت ما همه دولت غم ما جمله نشاط
هستی ما همه نی نیستی ما همه هست
یک نفس در همه عالم ننشینیم در پای
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
آن سرو قد نگر که چه آزاد میرود
وآن غمگسار بین که چه دلشاد میرود
به روی سرو قامت گلبوی لالهرخ
با قد خوش خرام چو شمشاد میرود
بر بام هفت قلعه گردون ز بیدلان
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
آنها که لب چون شکرستان نو پابند
آن نقل همان در خور دندان نو پابند
زیر قدمت خاک شده جان عزیزست
هر گرد که بر گوشه دامان تو پابند
از چشمه حیوان نئوان بافت همه عمر
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید
کز لطف او رمیده روانم به تن رسید
جانم فدای باد که از یک نسیم او
صد روح راحتم به دل ممتحن رسید
یعقوب روشنی ز قدوم عزیز بافت
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد
حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد
حلاوتی که نرا در چه زنخدان است
هزار یوسف مصری به قعر آن نرسد
تو هر طرف که کشی نیر من ز رشک آنجا
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳
تا رخت روشنی دیده نشد
دیده را روشنی دیده نشد
در نپیچند بدو غم شب و روز
تا به رخ، زلف تو پیچیده نشد
در لبت زلف نپیچد چه عجب
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد
سحری است که از سیمبران نقد روان برد
زلف تو که روز سهم در نظر آورد
هوش از سرو آرام و قرار از دل و جان برد
بالای ترا دل بگمان سرو سهی خواند
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد
نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد
پرتوی ز آینه روی جهان آرایت
مطلع حسن و لطافت مه تابان آمد
شمه ای از سر گیسوی عبیر افشانت
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمیافتد
به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمیافتد
چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او
که خاک راه را در سر جز این سودا نمیافتد
به کویت رند دُردیکش سبو بر سر برآید خوش
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳
عاشقان روی ترا نور مصور خوانند
پرده بر گیر که روشن تر ازین بر خوانند
اشک ریزان شبستان فراق از سر سوز
عارض و خاک ترا شمع معتبر خوانند
گر نماید رخت از دفتر خوبی ورقی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
از نفخات بخور کون و مکان در گرفت
[...]