گنجور

 
کمال خجندی

عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است

نام نکو در ره نو موجب ننگ است

تا به من الفت است از همه دورم

تا بتوام آشتی است با همه جنگ است

بانگ سگش میرسد ز گوشه آن بام

مطرب مجلس چه جای نغمه چنگ است

سرخی اشکم چو دید و زردی رخسار

گفت که در عشق ما هنوز دو رنگ است

تیره چه باشم چو زلف او دهدم دست

ک ای نفس واپسین چه جای درنگ است

از خط رخسار بار چهره مقصود مقصد

دیر توان دید چون بر آئینه رنگ است

ارباب جهد بی خطری نیست

کام دل طالبان به کام نهنگ است

بخت و سعادت زند به دامن او چنگ

ناری از آن زلف هر که را که به جنگ است

در صفت زلف او کمال چه پیچی

وصف دهانش بکن که قافیه ننگ است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رضی‌الدین آرتیمانی

مهر بر روی یار باخته رنگ است

ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است

روز فراقت شدیم دست و گریبان

روی فراغت ندیده‌ایم چه رنگ است

دل که فروغی ز نور عشق ندارد

[...]

فیاض لاهیجی

کار دلم در شکنج زلف تو تنگ است

همچو مسلمان که در دیار فرنگ است

در ره عشقت ز طعنه باک ندارد

این دل چون شیشه آزمودة سنگ است

آن طرف کام نیست غیر ندامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه