گنجور

 
کمال خجندی

عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است

نام نکو در ره نو موجب ننگ است

تا به من الفت است از همه دورم

تا بتوام آشتی است با همه جنگ است

بانگ سگش میرسد ز گوشه آن بام

مطرب مجلس چه جای نغمه چنگ است

سرخی اشکم چو دید و زردی رخسار

گفت که در عشق ما هنوز دو رنگ است

تیره چه باشم چو زلف او دهدم دست

ک ای نفس واپسین چه جای درنگ است

از خط رخسار بار چهره مقصود مقصد

دیر توان دید چون بر آئینه رنگ است

ارباب جهد بی خطری نیست

کام دل طالبان به کام نهنگ است

بخت و سعادت زند به دامن او چنگ

ناری از آن زلف هر که را که به جنگ است

در صفت زلف او کمال چه پیچی

وصف دهانش بکن که قافیه ننگ است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode