کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
ماه رویا! ز غمت یک دم نیست
که چو زلف تو دلم درهم نیست
زلف و بالای تو تا هم پشتند
پشت و بالای کسی بیخم نیست
غم تو می خورم و شادم از آنک
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
نگار دل سیاهم لاله رنگیست
چو غنچه بستهطبعی، چشمتنگیست
چو بیماریست چشم ناتوانش
که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست
نگارا بس کن آخر زین جفاها
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
بیمار فراق تو بحالیست
در دور تو عافیت محالیست
در عهد تو کس نشان ندادست
کآسود کیست پا وصالیست
بر چهرۀ روزهای گیتی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
ترا یک ذره خود پروای ما نیست
بنیک و بد دلت را رای ما نیست
چه بد کردم که بر خاک در تو
سگانرا هست جای و جای ما نیست
فراوان عاشقان داری ولیکن
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست
چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
بر نبندد ز میان تو کمر طرفی، از آنک
در میان خود بجز از طرف کمر حاصل نیست
ذوق باشد دهنم را که کد یاد لبت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست
بقد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
به بوی آنکه به رنگ رخ تو گردد گل
بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست
به جان ز لعل تو بوسی خریدم و دانم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست
ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست
تنم چو موی شد از عشق و خرّمم آری
که هیچ فرق میان من و میان تو نیست
بگیر یک ره و سخنم بخویشتن درکش
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
خود ترا عادت دلداری نیست
کار تو جز که دل آزاری نیست
چشم تو تا که چنین ریزد خون
هیچ باکیش ز بیماری نیست
عشق و عاشق همه جایی هستند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
دوری از یار اختیاری نیست
لیک ما را ز بخت یاری نیست
چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت
چاره الّا که سازگاری نیست
هم ز عشقت بپرس حال دلم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت
خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم
وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت
عاشقان را بکرشمه تو چنان ریزی خون
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
دلبرم هم ز بامداد برفت
کرد ما را غمین و شاد برفت
آن همه عهدها که دوش بکرد
با مدادش همه زیاد برفت
گفت کین هفنه میهمان توام
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
باد نوروزی ره بستان گرفت
دست عاشق دامن جانان گرفت
نو عروسان چمن را دست ابر
پای تا سر در در و مرجان گرفت
صبح خندان چون دمی از صدق زد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
ای مرا کرده مشوّش زلفت
وی ز گل ساخته مفرش زلفت
تا که در خسته دل ما پیوست
نیست خالی ز کشاکش زلفت
شد ز بیماری چشمت آگاه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
چه باشد گر ز من یادت نیاید
که از دوری فراموشی فزاید
ز چشمت چشم پرسش هم ندارد
که از بیمار پرسش خود نیاید
مکن، بر جان من بخشایشی کن
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
تا بکف جام می توانم دید
زهد و سالوس کی توانم دید؟
نکنم یاد زهد و صومعه هیچ
تا رخ ترک فی توانم دید
هر دم از باد پیچش افتاده
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
اهل تو بازار گوهر بشکند
زلف تو ناموس عنبر بشکند
درّ دندان تو خون صف برکشد
شکّر اندر قلب لشکر بشکند
رنگ خون پیدا شود بر چهره ات
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
دست کش از دامن تو کوتهست
هر نفسی سوی گریبان برد
لذّت جان کی بود آنرا که او
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ز لعلت عکس در جام می افتاد
نشاط عالمش اندر پی افتاد
جهانی می پرستی پیشه کردند
چو از رویت فروغی بر می افتاد
جمالت پرده از رخسار برداشت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
دل بدان دلنواز خواهم داد
جان بشمع طراز خواهم داد
پس ازین من بدست عشق و هوس
مالش حرص و از خواهم داد
چشم و دل را چو شمع و اتش و آب
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد
به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت
پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد
بگرد خویش چو پرگار می دود بر سر
[...]