ماه رویا ز غمت یک دم نیست
که چو زلف تو دلم در هم نیست
زلف و بالای تو تا هم پشتند
پشت و بالای کسی بی خم نیست
غم تو می خورم و شادم از آنک
هر کرا هست غم تو غم نیست
دست در دامن زلف تو که زد؟
که دل او چو رخت خرّم نیست
به قلم شرح غمت ندهم از آنک
دو زبانست قلم محرم نیست
ماجراهای درازست مرا
با که گویم چو کسم همدم نیست
همدم من ز جهان صبح و صباست
بجزین همدمم از عالم نیست
راز با صبح نشاید گفتن
که ورا بند زبان محکم نیست
با صبا نیز مگویم که صبا
هست هر جایی و محرم هم نیست
بروم هم بخیالت گویم
که از او محرم تر دانم کیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و عشق صحبت میکند و به تحول احساسات خود اشاره دارد. او میگوید که در زمان غم و اندوه، هرگز از یاد محبوبش غافل نیست و دلم برای او میتپد. زلف و زیبایی محبوبش برایش بسیار ارزشمند است و او غم را با شادی در آمیخته است؛ زیرا با وجود غم عشقش، این غم او را خوشحالتر میکند. شاعر بیان میکند که نمیتواند تمام رازها و ماجراهای زندگیاش را با کسی در میان بگذارد چرا که کسی را در کنارش ندارد. همچنین، از صبح و صبا به عنوان تنها همدمان خود یاد میکند و میگوید نمیتواند راز عشقش را با آنها در میان بگذارد، چون آنها هم نمیتوانند درک کنند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که در دلش کسی وجود دارد که از همه نزدیکتر و محرمتر است.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که در غم تو هرگز لحظهای آرامش نداشته باشم، چون دل من مانند زلفهای تو درهم و درهم ریخته است.
هوش مصنوعی: مو و گردن تو به قدری زیبا و دلربا هستند که هیچ کس نمیتواند به آن شکل و زیبایی درآید.
هوش مصنوعی: من برای تو غمگین هستم و از این بابت خوشحالم که هر کسی که غم تو را دارد، دیگر غمی ندارد.
هوش مصنوعی: چه کسی جرات کرده دستش را در زلف تو فرو کند؟ چون دل او دیگر مثل خوشی و شادی نیست.
هوش مصنوعی: نمیتوانم غم تو را با نوشتار بیان کنم، زیرا قلم دو زبان دارد و از این رو نمیتواند رازهای دل را به خوبی منتقل کند.
هوش مصنوعی: ماجرای من خیلی طولانی است و چون کسی را ندارم که با او صحبت کنم، نمیدانم باید این داستان را با که در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: دوست و همدم من تنها از زیباییهای صبح و نسیم صبحگاهی است و در این جهان هیچ همدم دیگری برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: نباید راز را با صبح در میان گذاشت، چون صبح زبانش به بیان آن راز ناتوان است.
هوش مصنوعی: با نسیم صبحگاهی میگویم که نسیم در هر جایی حضور دارد، اما کسی را نمیتوان یافت که به رازها و دلنگرانیهایم گوش دهد.
هوش مصنوعی: میخواهم به یاد تو بروم و بگویم که کسی را به اندازه تو نمیشناسم و به رازهایت آگاهتر نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود در صحبت وی روزی بیست
پس همه عمر به بهروزی زیست
خادم از چار طرف در نگریست
گفت اینجا اثر از کفش تو نیست
سر درون کرد و به هرسو نگریست
تا بداند به یقین خر خر کیست
گرچه این شق دوم عیاریست
بهتر از تنبلی و بیعاری است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.