گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ماه رویا! ز غمت یک دم نیست

که چو زلف تو دلم درهم نیست

زلف و بالای تو تا هم پشتند

پشت و بالای کسی بی‌خم نیست

غم تو می خورم و شادم از آنک

هر کرا هست غم تو غم نیست

دست در دامن زلف تو که زد؟

که دل او چو رخت خرّم نیست

به قلم شرح غمت ندهم از آنک

دو زبانست قلم محرم نیست

ماجراهای درازست مرا

با که گویم چو کسم همدم نیست

همدم من ز جهان صبح و صباست

بجز این همدمم از عالم نیست

راز با صبح نشاید گفتن

که ورا بند زبان محکم نیست

با صبا نیز مگویم که صبا

هست هرجایی و محرم هم نیست

بروم هم به خیالت گویم

که از او محرم‌تر دانم کیست