گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ترا یک ذره خود پروای ما نیست

بنیک و بد دلت را رای ما نیست

چه بد کردم که بر خاک در تو

سگانرا هست جای و جای ما نیست

فراوان عاشقان داری ولیکن

بدلسوزی یکی همتای ما نیست

چه سازم چاره وصلت چه دانم

که این معنی بدست و پای ما نیست؟

مرا در غم شکیبایی مفرمای

که این کار دل شیدای ما نیست

تو معذوری که شبهای درازت

خبر از چشم شب پیمای ما نیست

مرا از درد دل دل نیست بر یاد

ترا از عیش خوش پروای ما نیست

مرا شد در سر سودای تو دل

دلت را خود سر سودای ما نیست