گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

نگار دل سیاهم لاله رنگیست

چو غنچه بسته طبعی، چشم تنگیست

چو بیماریست چشم نا توانش

که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست

نگارا بس کن آخر زین جفاها

که هر کس را که بینی نام و ننگیست

مرا دایم بوصل تو شتابیست

وگرچه در تو زین معنی درنگیست

تو بس سنگین دلی ، آری ، توانی

اگر صبری کنی ، کاندر تو سنگیست

دو ابروی تو بر شکل کمانیست

که هر غمزه درو تیر خدنگیست

چرا تیر و کمان بر من کنی راست؟

مگر زین بیشتر بامات جنگیست؟

زبانت چون روان گردد بعذرت

تو گویی لنگی اندر دوش لنگیست

سرش سبزست و لب خندان و رخ سرخ

چو گل هر کس کش از روی تو رنگیست

تنم گفتم که نالانست، گفتا:

چه بودستش؟ بنامیزد! چو چنگیست

 
 
 
بیدل دهلوی

صفای حال ما مغشوش رنگیست

عدم ‌را نام هستی سخت ننگیست

ز قید سخت جانیها مپرسید

شرار ما قفس فرسوده سنگیست

به هر جا بال عجز ما گشودند

[...]

ملک‌الشعرا بهار

نپنداری که این حرف جفنگیست

که‌هرجا پای‌لنگی‌هست سنگیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه