گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست

ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست

تنم چو موی شد از عشق و خرّمم آری

که هیچ فرق میان من و میان تو نیست

بگیر یک ره و سخنم بخویشتن درکش

که چفته قامتم آخر کم از کمان تو نیست

ببوسه یی دهنم خوش کن و بده کامم

که هست سودرهی و در آن زیان تو نیست

شعاع خورشید ارچند خار دیده نهد

هزار چون او یک گل ز گلستان تو نیست

قد بلند و رخ خوب سرو و گل را هست

و لیک هیچ دور احسن و لطف آن تو نیست

دلم ببردی و شاید که گر همه جانست

مرا دریغ از آن چشم ناتوان تو نیست

دلا، دلم ز تو بگرفت زانکه در عالم

اسیر عشق بسی اندوکس بسان تو نیست

ز من چه پرسی چندین که یار کیست فلان؟

چو روشنست ترا این قدر که آن تو نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

چه خستگی است که در چشم ناتوان تو نیست؟

چه دلخوشی است که در گوشه دهان تو نیست

گذشته ایم به اوراق لاله زار بهشت

نظر فریب تر از خار گلستان تو نیست

ز فکر چون به میان تو ره توان بردن؟

[...]

غالب دهلوی

چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست

قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست

فریب آشتی ده ظفر مبارک باد

دل ستم زده در بند امتحان تو نیست

مگر ز پاره سنگم که ریزدت دم تیغ

[...]

صفایی جندقی

سگی به از من سرگشته پاسبان تو نیست

ولی چه سود که رویم بر آستان تو نیست

اگر چه از سر تیر تو اوفتادم دور

ولیک همچو ندانی که دل نشان تو نیست

اگر هزار خدنگ از کفت خورم دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه