گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست

بقد و قامت تو سر و بوستان هم نیست

به بوی آنکه به رنگ رخ تو گردد گل

بسی تکلّف‌ها کرد و آنچنان هم نیست

به جان ز لعل تو بوسی خریدم و دانم

که گر نباشد سودی درین زیان هم نیست

دو دست من ز میانت چه طرف بر بندد

تو را چو با کمر آن نیز در میان هم نیست

امید بوس و کنار از تو شد بریده از آنک

به دیدنی ز تو قانع شدیم و آن هم نیست

کم از دهان تو باشد مرا ز لذّت وصل

که نیم چندان روزی از آن دهان هم نیست

بداده‌ام دل و جان تا همی خورم غم تو

که در هوای تو غم نیز رایگان هم نیست

به نیکویی و شگرفیّ تو به بانگ بلند

نه در سپاهان، کاندر همه جهان هم نیست

گرفتم آنکه دلت راست نیست با چاکر

لطافتی به دروغ از سر زبان هم نیست؟