کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱
خیزُ دَر دٍه شراب گلگون را
شادیِ اندرون و بیرون را
آن چُنان مست کن ز باده مرا
که ندانم ز کوه، هامون را
چون ز باده سرم شود گردان
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیست
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
دلم در آرزوی عشق روی جانانست
بعشق می نرسم این همه بلا زانست
همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست
چو جان بعشق گروکشت کار اسانست
چو اهل عشق نباشی و لاف عشق زنی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
ماه رویا! ز غمت یک دم نیست
که چو زلف تو دلم درهم نیست
زلف و بالای تو تا هم پشتند
پشت و بالای کسی بیخم نیست
غم تو می خورم و شادم از آنک
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
نگار دل سیاهم لاله رنگیست
چو غنچه بستهطبعی، چشمتنگیست
چو بیماریست چشم ناتوانش
که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست
نگارا بس کن آخر زین جفاها
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
دوری از یار اختیاری نیست
لیک ما را ز بخت یاری نیست
چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت
چاره الّا که سازگاری نیست
هم ز عشقت بپرس حال دلم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت
خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم
وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت
عاشقان را بکرشمه تو چنان ریزی خون
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
باد نوروزی ره بستان گرفت
دست عاشق دامن جانان گرفت
نو عروسان چمن را دست ابر
پای تا سر در در و مرجان گرفت
صبح خندان چون دمی از صدق زد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
تا بکف جام می توانم دید
زهد و سالوس کی توانم دید؟
نکنم یاد زهد و صومعه هیچ
تا رخ ترک فی توانم دید
هر دم از باد پیچش افتاده
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
دست کش از دامن تو کوتهست
هر نفسی سوی گریبان برد
لذّت جان کی بود آنرا که او
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
زلف تو کان همه سرها دارد
گوییا هیچ سرما دارد
گرد روی تو چرا حلقه کند
گر نه با ما سر سودا دارد؟
سرکشی چون نکند هندویی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
دلبرم رسم خود چنین دارد
که دل دوستان غمین دارد
از پی یک حدیث دامنگیر
صد جواب اندر آستین دارد
حلقة زلف او ز بلعجبی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
عشق تو گر دست در زمانه برآرد
ز آدمیان قحط جاودانه برآرد
رخصت آهی بده که تا دل تنگم
یک نفس آخر بدین بهانه برآرد
بارگی عشق تو چو تاختن آرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
باد بر خاک ترک تازی کرد
با عروسان خفته بازی کرد
ابر از آب دیده وقت سحر
جامۀ شاخ را نمازی کرد
غنچه را بر سماع بلبل مست
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد
بسا عاشق که درپایش، بدست خود سر اندازد
بجانم در زند آتش ، چو زلفش عنبر افشاند
دلم را آب گرداند، چو لعلش شکّر اندازد
هزاران گردن افرازان سر برکرده از هر سوی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
هر کرا زلف عنبرین باشد
طبع اوبا وفا بکین باشد
چون بود بر رخ تو طرّۀ تو
نقش چین بر حریر چین باشد
غمزۀ تو بچابکی ببرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
درد دل از حد گذشت و یار نداند
دل همه غم گشت و غمگسار نداند
شد ز ضعیفی تنم چنان که گر او را
گیری صد بار در کنار نداند
جان دهمش پای مزد تا ببرد دل
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
خبر گل به چمن می آرند
مژدهٔ جان سوی تن می آرند
نقشبندان ربیعی آبی
با رخ کار چمن می آرند
نفس باد صبا پنداری
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
تا نگارم رای رفتن می زند
عشقش آتش در دل من می زند
هجر او خون دل من می خورد
وصل او می بیند و تن می زند
می خورم سیلیّ محکم از غمش
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
هر شبی از سرشک من، دامن خاک تر شود
شاد شوم اگر ترا، از غم من خبر شود
بی تو تنم ز لاغری، گشت بر آن صفت که گر
دست در آه من زند، تا به ستاره بر شود
هر سحری که آورد، باد نسیم زلف تو
[...]