گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

خبر گل بچمن می آرند

مژده جان وی تن می آرند

نقش بندان ربیعی آبی

با رخ کار چمن می آرند

نفس باد صبا پنداری

کاروانی ز ختن می آرند

آبها هر نفس از باد صبا

در رخ از ناز شکن می آرند

جام لاله ز دل سنگ برون

من ندانم بچه فن می آرند

غنچگان از سبب کم عمری

همه سر زیر کفن می آرند

نرگسان رغم مه و پروین را

شکلی از ماه و پرن می آرند

لاله جامیست که گویی دروی

دردی از اوّل دن می آرند

نو حریفان ربیعی بر دی

ز نخ از برگ سمن می آرند

گل و نرگس چو من از یاد کسی

آب در چشم و دهن می آرند