هر شبی از سر شک من، دامن خاک تر شود
شاد شوم اگر ترا ، از غم من خبر شود
بی تو تنم ز لاغری، گشت برای صفت که گر
دست در آه من زند، تا بستاره برشود
هر سحری که آورد، باد نسیم زلف تو
جان بکنار لب دود، دیده برهگذر شود
ز آتش دل مرا جگر، خون شد و باز این عجب
کزدم سرد هر نفس ، خون دلم جگر شود
خاک درت ز کیمیا، هست عزیزتر که چون
در رخ و چشم مالمش، جمله زر و گهر شود
در سر زلف تو دلم، نیک بدست کرد جای
بد نبود گرش همی ، کار چنین بسر شود
نامده در دو چشم من، خاک در تو ازمژه
اشک برخ فرو دود، زود بسجده درشود
لابۀ ما چو بشنود، زلف تو دل چه جان کند
کور دلا که بهر صید، از پی مارگر شود
خون دلم همی رود، در سر دیده دم بدم
عاقبتش همین بود، دل که پی نظر شود
عشق چو رخ نمود خود، کم نبود بلاو غم
کین همه عادت آن بود، کز پی یکدگر شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که خیال آن پری، مایه دردسر شود
ترسم اگر ببینمش، دردسر دگر شود
اشک جهان نورد من، یاد نکرد دیده را
یاد پدر نمی کند، طفل چو دربدر شود
طبع قناعت اختیار مصدر زیب و فر شود
آب گهر دمد ز صبر خاک فسرده زر شود
همت پیریام رساست ضعف حصول مدعاست
هرچه به فکر آن میان حلقه شود کمر شود
پایهٔ اعتبارها فتنه کمین آفت است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.