گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۸

 

می نگارد نگار بر دیده

می نماید چو نور در دیده

نور روئی که چشم سر بیند

دیدهٔ ما به چشم سر دیده

هر که بیند به عین ما ، ما را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۹

 

توئی که راحت جانی و دیده را دیده

توئی که مثل جمال تو دیده نادیده

فروگرفت خیالت سواد مردم چشم

چنانکه نیست تمیز از خیال تا دیده

مرا دلیست چو آئینه روشن و صافی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۰

 

به نور دیده دیدم نور دیده

چنان نور و چنین دیده که دیده

ببین آئینهٔ گیتی نمایش

به اسم اعظم او را آفریده

ندیده دیدهٔ ما غیر رویش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۱

 

ما نقش خیال تو نگاریم به دیده

در دیدهٔ ما بین که توان دید به دیده

نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده

روشنتر از این دیدهٔ ما دیده که دیده

در دیدهٔ اهل نظر آن لعبت خندان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۲

 

خیالش نقش می بندم به دیده

چنین نقش و خیالی خود که دیده

به نور اوست روشن دیدهٔ من

نظر فرما که بینی نور دیده

الفبا خواندم و کردم فراموش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۳

 

خیالش نقش می بندد به دیده

چنان نقش و چنین دیده که دیده

منور شد به نورش دیدهٔ ما

نظر فرما در این دیده به دیده

عنایت بین که الطاف الهی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

 

خوش نقش خیالیست که بستیم به دیده

خوشتر به ازین نقش که بستیم که دیده

در نقش سراپردهٔ این دیده نظر کن

کان نقش نگاریست که در دیده بدیده

گفتم که لبت بوسه دهم گفت ببوسش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۵

 

ما نقش خیال تو کشیدیم به دیده

خوش نقش خیالیست درین دیده بدیده

نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده

نقشیست که بر پردهٔ این دیده کشیده

دایم دل ما بر در جانانه مقیم است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

 

خیالش نقش می بندد بهه دیده

چنان نقش و چنین دیده که دیده

دو چشمم روشن است از نور رویش

به مردم می نمایم آن به دیده

خیال عارضش در دیدهٔ ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

 

من روح نازنینم از کالبد رمیده

من ساغر قریبم از ملک جان رسیده

مست می الستم جام بلی به دستم

در خلوتی نشستم با دلبر آرمیده

در کنج جان مقیمم با اهل دل ندیمم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۸

 

از همه آئینه پیدا آمده

نور او درچشم بینا آمده

آن یکی ظاهر شده در هر یکی

هر یکی بنگر که یکتا آمده

بحر در جوشست و رو دارد به ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹

 

سایه و همسایه پیدا آمده

صورت و معنی هویدا آمده

دیدهٔ ما روشن است از نور او

نور او در چشم بینا آمده

قطره و بحر و حباب از ما بجو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰

 

در شهادت شاهدی از غیب بی عیب آمده

این چنین شادی خوش بی عیب از غیب آمده

در گلستان غنچهٔ گل در هوای روی او

پیرهن بدریده و بی دامن و جَیب آمده

آن معانی بدیع او بدیع دیگر است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱

 

در مظهر مطهر مظهر ظهور کرده

جام جهان نما را روشن چو نور کرده

در خلوت خرابات بزم خوشی نهاده

با یار خود نشسته اغیار دور کرده

تمثال بی مثالش در آینه نموده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۲

 

لطفش کرم نموده میخانه دام کرده

در حق جمله عالم انعام عام کرده

میخانه ای چنین خوش بر ما سبیل کرده

ما را شراب داده مست مدام کرده

کرده حلال بر ما جام می محبت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۳

 

آن کیست کلای کج نهاده

بر بسته میان و برگشاده

بگشوده در شرابخانه

مستانه صلای عام داده

رندانه درآمده به مجلس

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۴

 

جنت المأوای ما خلوتسرای میکده

جان سرمست خراباتی فدای میکده

در هوای میکده بر باد خواهم داد دل

هر که را جانی است باشد در هوای میکده

همدم میر خراباتیم و با رندان حریف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۵

 

نوریست به چشم ما نموده

در جام جهان نما نموده

هر آینه که دیده دیده

آئینه به ما خدا نموده

باطن بنگر که پادشاه است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۶

 

در آینه عشق او نموده

حسنی به من و تو رو نموده

هر آینه را تو نیز بنگر

کو آینه را نکو نموده

در جام جهان نما نظر کن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۷

 

چشم نابینای ما از او بینا شده

هرکه دیده دیدهٔ ما همچو ما شیدا شده

آفتابی رو به مه بنموده در دور قمر

این چنین حسن خوشی در آینه پیدا شده

آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۸