گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خیالش نقش می بندد به دیده

چنان نقش و چنین دیده که دیده

منور شد به نورش دیدهٔ ما

نظر فرما در این دیده به دیده

عنایت بین که الطاف الهی

چنین حسن لطیفی آفریده

در این دور قمر حاکم به حکمت

خطی بر ماه تابنده کشیده

ملک صورت به خلق بی نظیرش

ملک سیرت به اخلاق حمیده

به رندان می دهد ساقی سرمست

به ما خمخمانه میرانش رسیده

مجرد کیست در عالم چو سید

کسی کز قید عالم وارهیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

شود خون جگر از دل چکیده

که آب آتشین آید ز دیده

قطران تبریزی

دلی دیدم بسی تیمار دیده

فراوان سختی و خواری کشیده

بغم پیوسته وز شادی گسسته

رمیده زان و با این آرمیده

خریده انده و شادی فرخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه