گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

به نور دیده دیدم نور دیده

چنان نور و چنین دیده که دیده

ببین آئینهٔ گیتی نمایش

به اسم اعظم او را آفریده

ندیده دیدهٔ ما غیر رویش

چنین نور از خدا ما را رسیده

سعادت بین که سلطان دو عالم

غلامی از دو عالم بر گزیده

منور شد دو چشم ما از آن نور

نظر فرما به نور او که دیده

تمام بلبلان سرمست گشته

نسیمی از گلستانش وزیده

به ما انعام داده نعمت الله

همه عالم به نعمت پروریده

 
 
 
دقیقی

شود خون جگر از دل چکیده

که آب آتشین آید ز دیده

قطران تبریزی

دلی دیدم بسی تیمار دیده

فراوان سختی و خواری کشیده

بغم پیوسته وز شادی گسسته

رمیده زان و با این آرمیده

خریده انده و شادی فرخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه