گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۱

 

گر تو سیمین سرو را شکل سرافرازی دهی

بنده را در ناله با بلبل هم آوازی دهی

بهر مردن گشتم اینک ساخته تا کی هنوز

نرگس بدخوی را تعلیم بدسازی دهی

آب چشم من که شد غماز حال من به خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۲

 

جان شیرین منی، ای از لطافت چون پری

گر پری جان است، تو از جان شیرین خوشتری

گوییا بر آب حیوان برگ نیلوفر دمید

آن تن نازک به زیر فوطه نیلوفری

خواستم جورت بگویم، خوف دل بربست لب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۳

 

چه شدت که از کرشمه نظری به ما نکردی؟

سخنی برون ندادی، شکری عطا نکردی

چو گیا به خاک سودم سر خود به زیر پایت

تو چو باد برنگشتی، مدد گیا نکردی

به دلم چه خانه سازی که هزار خانه دارد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۴

 

ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری

ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه‌های هجران

که عظیم دور ماندم ز ولایتِ صبوری

چو به اختیارِ خاطر غمِ عشق برگزیدم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۵

 

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی

که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی

منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت

نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی

غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۶

 

نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی

مفروش لذتش را به حیات جاودانی

ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی

که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی

غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۷

 

خنده ای کن شکرستان دهن بازگشای

انگبین زان لب چون برگ سمن باز گشای

نقل شاهانه تو پسته و عناب سزد

مردمی کن، قدری گنج دهن بازگشای

با بزرگان نرسد خرده سخن می گویی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۸

 

عالم آشوب تر از طره طرار خودی

فتنه انگیزتر از غمزه خونخوار خودی

پای افشرده و زانو زده ای در کاری

دامنت چون بگرفته ست و تو در کار خودی

آیت حسنی و پیچیده به طومار دو زلف

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۹

 

می به جام ار چه زخون من مسکین داری

نوش بادت که شکرخنده شیرین داری

دو حیات است ز یک خنده تو عاشق را

زانکه در حقه یک خنده دو پروین داری

زان لب ساده گرم بوسه ببخشی، کم ازآنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۰

 

بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی

نه در آغوش که در دیده روشن خفتی

هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست

دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی

یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۱

 

گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی

جور از حد نبری، حد جفا بشناسی

من جز از تو نشناسم به حق خدمت تو

تو نه آنی که حق خدمت ما بشناسی

تو که از کبر و منی می نشناسی خود را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۲

 

نوبهار است و گل و موسم عید، ای ساقی

باده نوش و گذر از وعد و وعید، ای ساقی

روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین

هر که در کوی مغان گشت شهید، ای ساقی

گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۳

 

باز، ای سرو خرامان، ز کجا می آیی؟

کز برای دل دیوانه ما می آیی

می کشد هجر و ره آمدنت می طلبم

چیست فرمان تو، جانا، به کجا می آیی؟

گر ز جا می روی از خویش نباشد عجبی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۴

 

آن نه روییست که ماهی ست بدان زیبایی

وان نه بالاست، بلاییست بدان رعنایی

گر سر زلف سیه بازگشایی، چه عجب

که شود مشک تتار از غم تو شیدایی!!

بر دل من غم زلف تو گره بر گره ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۵

 

چو منی را مده از دست که کمتر یابی

نه چون من یابی هر یار که دیگر یابی

قدر من می نشناسی که چسانم به وفا

باش تا صحبت یاران دگر دریابی

میر خوبان ولایت شدی، از ما می پرس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۶

 

جان من، بی من درمانده تنها چونی؟

من ز غم سوخته گشتم، تو بگو تا چونی؟

بندگان را نرسد پرسش مخدوم، ولی

ای منت بنده، بگو بهر خدا تا چونی؟

هیچ می دانی کآخر غم تنهایی چیست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۷

 

بی تو، ای بی تو به جان آمده جانم، چونی؟

کز پی کاهش من روز به روز افزونی

پیش از این گر چه جفاهات بسی بود، ولی

نه چنین بود از این بیشتری کاکنونی

جان همی خواستی از من که به افسون ببری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۸

 

دلها به غمزه دزدی، چون خنده برگشایی

جانها به عشوه سوزی، چون زلف را نمایی

دلها بری و گویی، من دلبری ندانم

بازی ز زلف بستان تعویذ دلربایی

هستم فتاده در غم برخاسته ز هستی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۹

 

ای بیغم از دل من، بسیار شد جدایی

شادی به رویت ار چه بر غم کنان نیایی

گفتی، رهات کردم از خنجر سیاست

دل سوختی و جانم آتش برین رهایی

داند چگونه باشد شبهای دردمندان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۰

 

ای که تاراج دل و دین می دهی

فتنه را باز این چه آیین می دهی؟

ماه از روی تو می یابد شرف

کش به یک خنده دو پروین می دهی

می دهی دل بو که جان خواهد ستد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۱۰۰
sunny dark_mode