گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی

که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی

منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت

نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی

غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم

من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی

برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم

نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی

تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت

نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی

ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده

به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی

تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت

به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی

چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد

که غذای روح باشد غم دوستان جانی

مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان

چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی

طمع وصال از تو هوس و خیال باشد

که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی

که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید

ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی

صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو

به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی

 
 
 
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه