گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای که تاراج دل و دین می دهی

فتنه را باز این چه آیین می دهی؟

ماه از روی تو می یابد شرف

کش به یک خنده دو پروین می دهی

می دهی دل بو که جان خواهد ستد

باری آن مستان، اگر این می دهی

ندهیم چندان که خواهم بوسه ای

بارک الله، عشوه چندین می دهی

چند گویی لب به دندانت گزم

در دهان مرده یاسین می دهی

خوی ز رویت ریخت آبی بر لبت

زانکه شربت نیک شیرین می دهی

لعل تو در خون خسرو بسته شد

هم بر این شربت که رنگین می دهی