گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جان شیرین منی، ای از لطافت چون پری

گر پری جان است، تو از جان شیرین خوشتری

گوییا بر آب حیوان برگ نیلوفر دمید

آن تن نازک به زیر فوطه نیلوفری

خواستم جورت بگویم، خوف دل بربست لب

لیک رخ را چون کنم، دارد زبان زرگری

کافرا، تا چند تو خون مسلمانان خوری

بار دیگر گر مسلمانی، بدین سو بنگری

دل ز من دزدیدی و کردی نهان در زیر چشم

پس همی خواهی به خنده جان من بیرون بری

چون بدیدم چشم غلتانت، گزیدم پشت دست

کعبتین آنجا دو چشم، اینجا عجب بازیگری

چشمهای من چو دریا گشت و لبها خشک ماند

چون تو سلطان را چنین بد ملک خشکی و تری

سوز عاشق لطف معشوق است، بر پروانه نیست

منت شمع آنکه دادش دولت خاکستری

می کنی شوخی که، خسرو، جامه ها چندین مدر

خویشتن را گو که چندین پرده دل می دری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

ازرقی هروی

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

امیر معزی

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه