گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خنده ای کن شکرستان دهن بازگشای

انگبین زان لب چون برگ سمن باز گشای

نقل شاهانه تو پسته و عناب سزد

مردمی کن، قدری گنج دهن بازگشای

با بزرگان نرسد خرده سخن می گویی

خرده گیری به میان نیست، سخن بازگشای

جعد تو تنگ به کار دل ما پیچیده ست

پنجه ای چند ز جعد چو شکن بازگشای

هست کوتاه شب وصل درازیش ببخش

زان سر زلف سیه نیم شکن بازگشای