گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز، ای سرو خرامان، ز کجا می آیی؟

کز برای دل دیوانه ما می آیی

می کشد هجر و ره آمدنت می طلبم

چیست فرمان تو، جانا، به کجا می آیی؟

گر ز جا می روی از خویش نباشد عجبی

عجب این است که چون باز به جا می آیی

ای خوش آن کشته که شد در ته شمشیر و بزیست

که در آن دم تو به نظاره ما می آیی

سوزت، ای عشق، همه خرمن جانها سوزد

شرم ناید که بر این برگ گیا می آیی

زندگانیت نمی سازد دانم، خسرو

آخر این کوی فلان است که تا می آیی!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟

که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟

مگر از سیر خود ای ماه لقا می آیی؟

که عجب در نظر من به صفا می آیی؟

می چکد خون ز دم تیغ نگاهت امروز

[...]

طغرای مشهدی

بس که از روی نزاکت بر ما می آیی

همچو گلبرگ، به امداد صبا می آیی

کو زبانی که چو آیی، به تو گویم که ز بزم

شب کجا رفتی و اکنون ز کجا می آیی

گریه آید چو مرا، خنده زنان وجه مپرس

[...]

سیدای نسفی

گل به سر بر زده و پا به حنا می آیی

سرو من از چمن نشو و نما می آیی

هر که از دور تو را دید جوان می گردد

تازه روز چون خضر از آب بقا می آیی

گل کند غنچه صفت خنده خود را پنهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه