گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

می به جام ار چه زخون من مسکین داری

نوش بادت که شکرخنده شیرین داری

دو حیات است ز یک خنده تو عاشق را

زانکه در حقه یک خنده دو پروین داری

زان لب ساده گرم بوسه ببخشی، کم ازآنک

نظری جانب این گریه رنگین داری

پیش صوفی گذرو، گریه خونین، فرمای

تا به خون دست بشوید دلش از دین داری

نگری در من و چون من نگرم برشکنی

این چه فتنه ست که بهر من مسکین داری

خار در بستر تنهاییم افگند فراق

زان چه سودم که تو آن بر گل و نسرین داری؟

همه را زنده کنی و بکشی خسرو را

جان من این چه طریق است و چه آیین داری؟