نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی
مفروش لذتش را به حیات جاودانی
ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی
که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی
غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند
که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی
مکن، ای امام مسجد، من رند را ملامت
چو به شهر می پرستان نرسیده ای، چه دانی؟
چه شوی به زهد غره که ز دیر می پرستان
به خدا رسید بتوان به تضرع نهانی
تو و زهد خرقه پوشان، من و دیر دردنوشان
به تو حال ما نماند، تو به حال ما نمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت لذتهای زودگذر زندگی و ناپایداری آنها اشاره دارد. شاعر میگوید که نباید لذتهای دنیوی را به زندگی جاودانی فروخت و اگر کسی به حقیقت هستی و نیستی آگاه باشد، غمهای زندگی را نخواهد خورد. او به امام مسجد طعنه میزند که بدون درک حال میپرستان، قضاوت نکند. در نهایت، شاعر از تضاد میان زهد و لذتهای دنیوی سخن میگوید و تأکید میکند که هر کس باید حال خود را درک کند و به حال دیگران نپردازد.
هوش مصنوعی: نفس یا دمهایی که در کنار معشوقی میگذرد، چنان لذتی دارد که ارزشش بیش از همه شادیها و خوشیهای زندگی است.
هوش مصنوعی: از شادمانی خالی نباش، چرا که شراب و باده میآید و ساقی نیز هست. این فرصت و خوشی برای زندگی کوتاه و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: کسی که از گذر عمر آگاه است و به زوال جهان فانی واقف است، غم فقدان وجود و هستی را احساس نمیکند.
هوش مصنوعی: ای امام مسجد، تو حق نداری رند را سرزنش کنی؛ چرا که هنوز به دنیای کسانی که عیش و لذت را دنبال میکنند پا نگذاشتهای، پس چطور میتوانی از حال او باخبر باشی؟
هوش مصنوعی: آدمی نباید فریب زهد و ریا را بخورد؛ چرا که بسیاری از افرادی که به میگساری مشغول بودند، با تضرع و ندامت واقعی به خداوند نزدیکتر شدهاند.
هوش مصنوعی: تو و زهد و پرهیزگاری کسانی که لباس زهد بر تن دارند، من و نوشیدن درد در میخانهها. حال ما به تو وابسته نیست، تو هم به حال ما توجهی نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غم تو خجسته بادا، که غمیست جاودانی
ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی
منم آنکه خدمت تو کنم و نمیتوانم
تویی آنکه چاره من نکنی و میتوانی
ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی
که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی
دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری
که خبر نبود دل را که تو در میان جانی
ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز میطپیدم
[...]
به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی
سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی
چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی
ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی
سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی
[...]
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا
که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی
که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان
[...]
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.