گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۱

 

جهان تا مه روشنت ساخته

ز دلها فلک خرمنت ساخته

رخ خویش تا بیند اندر رخت

مه آیینه روشنت ساخته

قضا کرده یک جا هزار آرزو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۲

 

لبت در سخن انگبین ریخته

رخت مشک بر یاسمین ریخته

از آن روی و موی دلاویز تست

دلم در شب و روز آویخته

چو باد صبا دید رخسار تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۳

 

در اوصاف خود عقل را ره مده

بهشت برین را به ابله مده

جهان مست و دیوانه کردی به زلف

نسیمی به باد سحرگه مده

غم عاشقان بشنو، اما به ناز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۴

 

قلاشم، ای منکر، مرا دربانی میخانه ده

این عقل رسمی غرقه کن، می تا لب پیمانه ده

من توبه تنها بشکنم، اول سبو نه بر سرم

وانگه ندای زهد من پیش در میخانه ده

من عاشق و هر بی خبر از خان و مان یادم دهد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۵

 

جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده

من نیم زیستنی، جان چه کنم بیهوده؟

بس که در سایه دیوار تو در فریادم

ز آه من سایه دیوار تو هم ناسوده

چشم تو کشتن من گفته که از غم برهم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۶

 

ای گل که چنین در بغلت تنگ گرفته

کز خون دلت پیرهنت رنگ گرفته

آن سوختگی جگر لاله ازان است

کز آه من آتش به دل سنگ گرفته

تا دست تظلم نزند کس به عنانش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۷

 

ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه

کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه

از بلا و فتنه ترسی، چشم در خوبان منه

بیم چاوشان کنی، در یوزه از سلطان مخواه

یار محمل راند، در ویرانه هجران بمیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۸

 

به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه

پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟

بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم

که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه

مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۹

 

به باغ سایه ابرست و آب در سایه

ازین سبب من و جانان و خواب در سایه

به سایه خفته بدم دی که یارم آمد و گفت

چه خفته ای که رسید آفتاب در سایه

فروغ روی تو تیزست، زلف بر لب نوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۰

 

ای لبت شهر پر شکر کرده

لاله را داغ بر جگر کرده

خط سبزت به گرد چشمه نوش

سر از آب حیات بر کرده

لب لعلت ز بهر راحت روح

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۱

 

قاصد نیامد کآورد زان نامسلمان نامه ای

جان خاک راه قاصدی کآرد ز جانان نامه ای

چون کافرانم کشت غم، چون هندوانم سوخت هجر

یارب، چه بودی کامدی زان نامسلمان نامه ای

بیم است، جانان، کز غمت از پرده بیرون اوفتم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۲

 

شهری‌ست معمور و در او از هر طرف مه‌پاره‌ای

مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پاره‌ای

اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه

دارد هوای کشتنم ناوک‌زنی خونخواره‌ای

هرکس که با او می‌کند دعوی ز حسن و دلبری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۳

 

جان ز هجرت چیست، زار افتاده ای

دل ز عشقت بیقرار افتاده ای

من کیم، زاری حزینی بیدلی

غم خوری بی غمگسار افتاده ای

دردمندی مستمندی خسته ای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۴

 

هرروز کآفتاب برآرد زبانه‌ای

بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانه‌ای

نظاره بر رخ تو کنم گر ببینمت

باری ز چاوشان بخورم تازیانه‌ای

از دوستی تو به سر کوی تو نماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۵

 

فریاد کاندر شهر ما خون می‌کند عیاره‌ای

شوخی‌کشی غارتگری مردم‌کشی خونخواره‌ای

او می‌رود جولان‌زنان بر پشت زین وز هر طرف

نظارگی در روی او حیران و خوش نظاره‌ای

من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۶

 

خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه‌ای

جورت نمی‌گیرم گنه، کز نیک و بد دانا نه‌ای

هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد

زیباییت جان می‌برد، یا آفتی، زیبا نه‌ای

رخسار جان‌پرور ترا، شکلی ز جان خوش‌تر ترا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۷

 

دیری ست کای گلبرگ تر بر روی ما خندان نه ای

هستی لطیف و خوبرو، زان در وفا خندان نه ای

زلف دوتاهت چیست این، زیر کلاهت چیست این؟

چتر سیاهت چیست این، چون بر دلم سلطان نه ای؟

یعنی تویی، ای همنشین، جانان و جان نازنین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۸

 

ای درد بیدرد دلم، تاراج پنهان کرده ای

یا جان بهم بیرون روی کآرام در جان کرده ای

در حیرتم تا هر شبی چون خواب می آید ترا

زینسان که در هر گوشه ای صد دل پریشان کرده ای

فتنه دمی در عهد تو بیکار ننشیند همی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۹

 

ای که چشم من به روی خویش روشن کرده‌ای

اندر آخوش خوش کزان رو خانه گلشن کرده‌ای

صد دل ویران است در هر تار پیراهن ترا

تو، چنین نازک، چه تار است اینکه بر تن کرده‌ای؟

تو همه تن مایه شادی و جانم پر ز غم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۰

 

سینه‌ام را از غم عالم تو بی‌غم کرده‌ای

از غم خود تا مرا رسوای عالم کرده‌ای

فاشم، ای دیده، تو کردی، زانکه زین دل هرکجا

خواستم گویم غمی، بنیاد ماتم کرده‌ای

وه که خلقی ز آه دودانگیز من بگریست خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸۷
۸۸
۸۹
۹۰
۹۱
۱۰۰