فریاد کاندر شهر ما خون میکند عیارهای
شوخیکشی غارتگری مردمکشی خونخوارهای
او میرود جولانزنان بر پشت زین وز هر طرف
نظارگی در روی او حیران و خوش نظارهای
من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان
کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخسارهای
دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی
کان هست جان پارهام یا هست از جان پارهای
امشب خیال از صبر من میکرد پرسشگونهای
گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آوارهای»
از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟
آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچارهای
در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو
ماهیت در هر گوشهای بر هر مژه سیارهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای
من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای
یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند
یک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهای
چون مهرهام در دست او چون ماهیم در شست او
[...]
شهریست معمور و در او از هر طرف مهپارهای
مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پارهای
اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه
دارد هوای کشتنم ناوکزنی خونخوارهای
هرکس که با او میکند دعوی ز حسن و دلبری
[...]
نی سنبل تنباکویی نه آتش رخسارهای
دل بوی خامی میدهد بیداغ آتشپارهای
منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی
کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتشخوارهای
در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده
[...]
بازم چو شمع آتش به جان زد آتشینرخسارهای
هست از دل صدپارهام هر پاره آتشپارهای
از بس که داغم بر دل است از آتشینرخسارهای
جز سوختن پروانهسان یک سر ندارم چارهای
از من به نازی میبرد دل کودک عیار ما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.