فریاد کاندر شهر ما خون میکند عیارهای
شوخیکشی غارتگری مردمکشی خونخوارهای
او میرود جولانزنان بر پشت زین وز هر طرف
نظارگی در روی او حیران و خوش نظارهای
من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان
کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخسارهای
دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی
کان هست جان پارهام یا هست از جان پارهای
امشب خیال از صبر من میکرد پرسشگونهای
گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آوارهای»
از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟
آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچارهای
در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو
ماهیت در هر گوشهای بر هر مژه سیارهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به توصیف شخصیتی به نام "کاندر" میپردازد که در شهر آنان تخریب و خونریزی به راه انداخته است. او با شجاعت و تندروی در میدانها جولان میدهد و مردم به مشاهدهی او ویران و شگفتزدهاند. شاعر از سختی و غم ناشی از دیدن این صحنهها و نیز زیبایی و شیرینی لبان آن شخصیت صحبت میکند. او در دل خود دستخوش دوگانهای بین عشق و درد است و میپرسد که چرا جوانی باید با فقدان و درد دیگران مواجه شود. این احساسات شاعر به تصویر کشیدن حسی عمیق از عشق و غم و تأمل در زیبایی در کنار زخمهای جنگ و خشونت است.
هوش مصنوعی: در شهر ما، فریاد و ناراحتی به شدت در حال گسترش است. افرادی هستند که به شوخی و سرگرمی، جان مردم را میگیرند و به غارت و کشتار مشغولند؛ آنها همچون جانورانی تشنه به خون، به جان مردم افتادهاند.
هوش مصنوعی: او با شادی و شکوه بر روی اسب حرکت میکند، و اطرافش مردم به تماشای زیباییاش حیرتزده و شگفتزدهاند.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم او را ببینم، در حالی که مردم او را میبینند؟ زیرا از حسادت به زیبایی او، نمیتوانم او را به چشم خود بیبینم.
هوش مصنوعی: آن لبهای شیرین او کاری کرده که میتواند جان من را به درد آورد یا از من هم جانی باشد.
هوش مصنوعی: امشب خیال من به سراغ صبرم آمد و مانند کسی که سؤال میکند، پرسید: «حالت چطور است؟» من هم در پاسخ گفتم: «او که سرگردان و بیخانمان است، حالش چگونه میتواند باشد؟»
هوش مصنوعی: ای شاخه جوان، چرا بر سر ما میگویی؟ آخر چه چیزی از تو کم میشود اگر با بیچارگان مهربان باشی؟
هوش مصنوعی: به چشم خسرو نگاه کن، اشکها و خیالهای تو مانند ماهیتی هستند که در هر گوشه، بر روی هر مژه، مانند سیارهای درخشان قرار دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای
من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای
یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند
یک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهای
چون مهرهام در دست او چون ماهیم در شست او
[...]
شهریست معمور و در او از هر طرف مهپارهای
مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پارهای
اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه
دارد هوای کشتنم ناوکزنی خونخوارهای
هرکس که با او میکند دعوی ز حسن و دلبری
[...]
نی سنبل تنباکویی نه آتش رخسارهای
دل بوی خامی میدهد بیداغ آتشپارهای
منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی
کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتشخوارهای
در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده
[...]
بازم چو شمع آتش به جان زد آتشینرخسارهای
هست از دل صدپارهام هر پاره آتشپارهای
از بس که داغم بر دل است از آتشینرخسارهای
جز سوختن پروانهسان یک سر ندارم چارهای
از من به نازی میبرد دل کودک عیار ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.