گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

فریاد کاندر شهر ما خون می‌کند عیاره‌ای

شوخی‌کشی غارتگری مردم‌کشی خونخواره‌ای

او می‌رود جولان‌زنان بر پشت زین وز هر طرف

نظارگی در روی او حیران و خوش نظاره‌ای

من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان

کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخساره‌ای

دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی

کان هست جان پاره‌ام یا هست از جان پاره‌ای

امشب خیال از صبر من می‌کرد پرسش‌گونه‌ای

گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آواره‌ای»

از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟

آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچاره‌ای

در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو

ماهیت در هر گوشه‌ای بر هر مژه سیاره‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

دامن کشانم می‌کشد در بتکده عیاره‌ای

من همچو دامن می‌دوم اندر پی خون خواره‌ای

یک لحظه هستم می‌کند یک لحظه پستم می‌کند

یک لحظه مستم می‌کند خودکامه‌ای خماره‌ای

چون مهره‌ام در دست او چون ماهیم در شست او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

شهری‌ست معمور و در او از هر طرف مه‌پاره‌ای

مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پاره‌ای

اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه

دارد هوای کشتنم ناوک‌زنی خونخواره‌ای

هرکس که با او می‌کند دعوی ز حسن و دلبری

[...]

نظیری نیشابوری

نی سنبل تنباکویی نه آتش رخساره‌ای

دل بوی خامی می‌دهد بی‌داغ آتش‌پاره‌ای

منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی

کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتش‌خواره‌ای

در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده

[...]

رفیق اصفهانی

بازم چو شمع آتش به جان زد آتشین‌رخساره‌ای

هست از دل صدپاره‌ام هر پاره آتشپاره‌ای

از بس که داغم بر دل است از آتشین‌رخساره‌ای

جز سوختن پروانه‌سان یک سر ندارم چاره‌ای

از من به نازی می‌برد دل کودک عیار ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه