سینهام را از غم عالم تو بیغم کردهای
از غم خود تا مرا رسوای عالم کردهای
فاشم، ای دیده، تو کردی، زانکه زین دل هرکجا
خواستم گویم غمی، بنیاد ماتم کردهای
وه که خلقی ز آه دودانگیز من بگریست خون
ای عفاک الله تو باری دیده را نم کردهای
زین پریشانی، سرت گردم، خلاصم کن دمی
ای که کار من چو زلف خویش در هم کردهای
دل به تو دادم، کنون میخواهی این دم جان ز من
آری، آری، بر دلم جور و جفا کم کردهای
ریش کردی سینهام از ناوک هجران و باز
خنده کردی بر دلم جور و جفا کم کردهای
گر ز بیمهری سخن میگویی، آن را خود مگوی
ور ز من میپرسی، از بیداد آن هم کردهای
خسروا، دیوانگی بگذار و لعلش را مخواه
کاین سلیمان است کز وی قصد خاتم کردهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای
در نقاب چین پیشانی تبسم کردهای
هر سر مویت زبان التفاتی دیگر است
بسکه شوخی در خموشی هم تکلم کردهای
تا عرق از چهرهات خورشید ریز عبرتست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.