گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است

باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است

باز این چه نصب کردن خالست برعذار

باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است

دل بردن چنین ز اسیران ساده دل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

زخم جفای یار که بر سینه مرهم است

از بخت من زیاده و از لطف او کم است

کودک دل است و دو و لعب دوست لیک

در قید اختلاص ز قید معلم است

پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

کنون که خنجر بیداد یار خونریز است

کجاست مرد که بازار امتحان تیز است

دلم ز وعدهٔ شیرین لبی است در پرواز

که یاد کوه‌کنش به ز وصل پرویز است

ز من چه سرزده ای سرو نوش لب که دگر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است

محرومی من از عدم قابلیت است

چشمم ز عین بی‌بصری مانده بی‌نصیب

زان خاک در که سرمهٔ اهل بصیرت است

رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست

بر آسمان ز لب غیب‌افرین برخاست

به بزم شعلهٔ ناز بتان جلوه فروش

فرو نشست چو آن سرو نازنین برخاست

فکار گشت ز بس آفرین لب گردون

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست

آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست

گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود

باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست

گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست

نشان دقت صورت نگار از آن پیداست

قدت که بر صفتش نیست هیچ کس قادر

کمان قدرت پروردگار از آن پیداست

سرت که گرم می لطف بود دوش امروز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

با من بدی امروز زاطوار تو پیداست

بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست

همت آئینهٔ نیر دلان صورت خوبت

این صورت از آئینهٔ رخسار تو پیداست

آن نکته سربسته که مستی است بیانش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گوی میدان محبت سر اهل نظر است

گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است

سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز

چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است

چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است

ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است

تو از صفا گل بی‌خاری ای نگار ولی

چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است

مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

با خط آن سلطان خوبان را جمالی دیگر است

بسته هر موی او صاحب کمالی دیگر است

نیست در بتخانهٔ مارا غیر فکر روی دوست

ما درین فکریم و مردم را خیالی دیگر است

پیش رویت چون به یک دم جان ندادیم از نشاط

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است

چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است

کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان

صف مژگان درازت که پر آن تیر است

رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافته‌ای

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است

وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است

نخل تو شد میوهٔ ریز از تو ندیدم بری

جامه چو گل میدرم صبر و تحمل بس است

در ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است

وین موجهای خون گل طوفان آتش است

آهم شرر فشان شده یاران حذر کنید

کاین آه در تراوش باران آتش است

اشگی که می‌رسد ز درونم به چشم تر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

این صید هنوز نیم رام است

این کار هنوز ناتمام است

این ماه هنوز نو طلوع است

این نخل هنوز نو قیام است

تیغش رقم حیات بزدود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست

گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست

یاد تو زود چون رود از دل که همرهش

در اولین قدم نفس آخرین ماست

به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است

آن که بی‌زنجیر در بند است فریاد من است

آن که می‌گردد مدام از دور باش خشم و کین

دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است

ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

روی تو که اختر زمین است

رشگ مه آسمان نشین است

قدت که بلای راستان است

کاهندهٔ سرو راستین است

اندام تو زیر پیرهن نیز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

پای یکی به علت ادبار نارواست

رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است

در افتاب وصل یکی گرم اختلاط

قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است

اما ازین چه غم که کهن دوستدار او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است

پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است

در حضور تو و رسوای دگر غمزه مرا

از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است

هر نگاهت ز ره شعبده یک پیک نظر

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۳۱
sunny dark_mode