گنجور

 
محتشم کاشانی

روی تو که اختر زمین است

رشگ مه آسمان نشین است

قدت که بلای راستان است

کاهندهٔ سرو راستین است

اندام تو زیر پیرهن نیز

سوزندهٔ برگ یاسمین است

چشم سیهت به تیغ مژگان

گردنزن آهوان چین است

خال تو که هست نقطهٔ کفر

انگشت نمای اهل دین است

دشنام تو زان لبان شیرین

زهریست که غرق انگبین است

آن غمزه که گرم چشم‌بندی است

بازی ده عقل دوربین است

خاک در بنده کمینت

تاج سر بنده کمین است

در دیدهٔ محتشم خیالت

نقشی است که در ته نگین است